پارت بیست و پنجم

710 167 53
                                    

سلام زیبارویان ❤️😍
از اونایی که ووت میدن ممنونم از کامنتاتون خیلی ممنونم ، پیشنهاد میدم این پارت رو با آهنگ دادیم رفت تورو از سوگند و لیتو گوش کنید ، برای من آرامش عجیبی داره و وایبش همراه با فیک زیبا میشه :)
....
+حمله ی عصبیه
_حمله عصبی ؟
+دکترش چه قرص هایی بهش داده ؟
_قرص ؟ من نمی‌فهمم مگه بیماریش چیه ؟
+ببین پسرم ، دوستت بیماری قلبی داره ، قلبش بشدت ضعیفه کوچیک ترین چیزی باعث میشه بهش حمله دست بده
_من نمیدونستم
+یکی دو ساعت دیگه ببرینش خونه و داروهایی که براش می‌نویسم حتما بخرید ، خیلی مواظب باشید و به هیچ عنوان نباید استرس داشته باشه
+وی ، دکتر چی میگه ؟
_خب راستش ، راستش
+چی شده ؟
_ بکهیون بیماری قلبی داره سهون
+چی ؟! بیماری قلبی ؟ این چرت و پرتا چیه ؟
_حمله عصبی بهش دست داده ، ازش نوار قلب و چکاپ که گرفتن متوجه شدن بیماری قلبی جدی داره و قلبش خیلی ضعیفه
سهون با زانو روی زمین افتاد
دکتر آروم روی شونه زد و رفت
اشکای سهون از چشماش می‌ریخت
نگاه بکهیون کرد که روی تخت آروم خوابیده بود
+قلبش مریضه ؟ بکهیون کوچولوی من قلبش مریضه ؟
_خودتو جمع کن سهون فقط باید ازش مراقبت بشه نباید بهش استرس یا ترس وارد شه ... ، خدا می‌دونه اون پارک عوضی چقدر ترسوندتش
+اگر بلایی سر بک من بیاد اون پارک حرومزاده رو جر میدم ..
_اروم باش سهون ! یکی دو ساعت دیگه میتونیم ببریمش خونه الان وضعیت قلبش بهتره
سهون سری تکون داد ، بلند شد و رفت سمت بکهیون و موهاشو آروم نوازش کرد
......
توی هوای سرد نشسته بود
برف می‌بارید روبه روی آتیشی که درست کرده بود نشسته بود ، یک دستش سیگار بود و دست دیگش بطری الکل ، به شعله های آتیش خیره شده بود
گلوش پر بغض بود
+تا حالا توی زندگیم ازت هیچی نخواستم
توی خانواده ی خلافکار بدنیا اومدم
مادرمو زود از دست دادم ، تموم عزیزامو
تموم عمرم از پدر حرومزادم کتک خوردم ، بعد مرگش مسئولیت برادر کوچیکم افتاد روی دوشم ، پسر خالم که در اصل برادرمه و حتی خودش نمیدونه رو وقتی خودم بچه بودم سپردن به من
با هر عوضی دهن به دهن شدم ، هر تهدیدی رو شنیدم ، بچه ی هجده ساله ای بودم که شب از ترس خلافکارا خودمو توی حموم قایم میکردم و تا صبح زیر دوش گریه میکردم ، توی کشور غریب لای گرگا بزرگ شدم
اما الان ، کسی که با تمام وجود عاشقشم ازم متنفره چون ، چون حتی بلد نبودم بهش ثابت کنم چقدر عاشقشم ، چقدر میمیرم براش ، بهش بگم وقتی می‌خنده قلبم ، قلبم وایمیسته ، وقتی گریه می‌کنه ، قلبم درد میگیره ، بهش بگم چقدر چشاش قشنگه چقدر میخوامش ، بهش بگم زیباتر از اون هیچ موجودی نیست ، بهش بگم که حتی از یک فرشته زیباتره ، بهش بگم چقدر میپرستمش
می‌خوام امشب برای اولین بار ازت یچیزی رو بخوام ، برش گردون ، کاری کن برگرده ، کاری کن مال من بشه ، کاری کن قلبش ، روحش ، دستاش ، چشاش ، تمام وجودش مال من بشه ، تو خدایی درسته ؟ پس برام خدایی کن ، تورو به مسیحت قسم اینبارو فقط یک اینبارو نذار از درون بمیرم نذار داغون بشم ، نذار دوباره بشکنم ..
اشکاش شروع کرد به ریختن :
+آخه ، آخه خدا من عاشقشم ، آخه چشاش خیلی قشنگه ، لباش خیلی نرمه ، دستاش گرمه ، تنش اندازه بغلم ساخته شده ، بوی بهشت میده ، میپرستمش ، حتی بیشتر از تو ....
پوک محکی به سیگارش زد و بعدش بطری الکل رو سر کشید ، چند دقیقه به آتیش خیره بود و اشک می‌ریخت
+چان
نگاهش به کوکی افتاد
کوکی رفت و کنارش نشست
+اگر میخوایش ، براش بجنگ ، برای بدست آوردنش بجنگ ، وگرنه باید نگاه کنی ، نگاه کنی که کسی زودتر از تو عاشقش کنه ، اینجا نشین ، برو بدستش بیار ، انتقام خودتو ، انتقام برادرتو از سهون بگیر ، به جکسون بفهمون که نمیتونه سر چیزایی که مال توین باهات شوخی کنه ، برو بهش ثابت کن چقدر عاشقشی ، مثل همیشه قوی باش ، تو هیچوقت کم نمیاری ، هیونگ من کم نمیاره
و اشکاش شروع کرد به ریختن
+منو ببخش هیونگ ، باید جلوی رفتنشو می‌گرفتم ، منو ببخش هیونگ که بازم بدردت نخوردم ، منو ببخش که بازم بهت ضرر زدم
چان کوکی رو کشید تو بغلش
و آروم شروع کرد به ضربه زدن به پشتش
+این حرفا چیه میگی کوچولو ، تو وجودت برای ما نعمته ، خنده هات ، مهربونیات ، تو برای من مثل لوهانی ، تو برادر منی :)
بغضش گرفت کاش میتونست بگه تو واقعا برادر منی :)
کوکی دستاشو پشت چان حلقه کرد و گذاشت کمی از وجود هیونگش آرامش بگیره ...
.....
+بکهیون حالت بهتره ؟
آروم سر تکون داد
_خوبم سهونا
+بیا این لیوان آبمیوه رو بخور
بکهیون از دستش گرفت و آروم سرکشید
_متاستفم که زودتر نتونستم از اون خراب شده بیارمت بیرون
+مشکلی نیست ، ممنونم که بفکرم بودی ، ممنونم که اومدی دنبالم ، که منو یادت نرفته بود
_بک ، آدم هیچوقت نمیتونه کسیو که عاشقشه فراموش کنه
+ولی تو برای بدست آوردن من ، یکی دیگه رو خورد کردی
سهون ساکت شد و یاد لوهان افتاد ، حس خیلی بدی بهش دست داد ، حس عذاب وجدان
+پارک چانیول بیخیال نمیشینه ، انتقام میگیره ، باید مراقب خودت باشی
_من مهم نیستم باید مراقب تو باشم
+اون دیگه به من آسیب نمیزنه
_از کجا آنقدر مطمعنی
+چون می‌دونه اگر دوباره بهم آسیب بزنه دوباره ازش متنفر میشم
_مگه الان نیستی ؟
+نمی‌دونم ، فقط می‌دونم که ازش میترسم
_مهم نیست ، دیگه بهش فکر نکن ، وسایلاتو جمع کن باهم برمیگردیم کره
+من جایی نمیرم سهون
_چی ؟
+ازت ممنونم ولی تمام سرمایه من اینجاست ، این کشور رو دوست دارم ، از بچگی دوست داشتم ، احتیاج به تنهایی دارم ، خیلی زیاد ازت می‌خوام یه مدت تنهام بذاری تا دوباره خودمو جمع کنم
+اما
_خواهش میکنم سهونا ، من واقعا حالم خوب نیست
بکهیون با چشم های اشک آلود گفت
+باشه میرم اما بدون تو به کره برنمی‌گردم
سهون اینو و گفت و به طرف در خروجی رفت
_هر وقت چیزی خواستی یا حالت بد شد بهم زنگ بزن دکتر برات دارو نوشته سر موقع بخورشون
+مواظب خودت باش سهون
_تو هم همینطور
اینو و گفت و رفت
بکهیون به سمت آشپزخونه رفت و یک بطری الکل برداشت ، به سمت تخت رفت روی تخت نشست
ملحفه رو دور خودش پیچید و از پنجره ی بزرگ به چراغ های شهر نگاه میکرد
شروع کرد به الکل خوردن و آروم هق هق میکرد
+مادر کجایی ، حالم بده ، امشب دارم میمیرم :(
....
وت و کامنت فراموش نشه لاوا 🤍

silverblood 🍷🤍🩸 خون نقره ای Where stories live. Discover now