پارت هفدهم

835 172 27
                                    

هی گایز
خوب اینم پارت جدید خدمت شما
شرطمون برای پارت بعد ووت و کامنته
لاو یو آل
....
روبه روی جکسون نشسته بود و با حالت بی حسی  نگاهش میکرد
+فک نمی‌کردم دیگه اینطرفا بیای سهون !
_برات یه پیشنهاد دارم
+مثل پیشنهاد قبلی
_این یکی به نفع هر دومونه
+می‌شنوم
_چقدر برادر پارک رو میشناسی؟
+لوهان ؟
_پس اسمش لوهانه ؟
+اون اصلا مثل برادرش نیست ، کلا تو حاشیه است و تو گند کاری های برادرش نقشی نداره
_اون می‌تونه برگ برنده ما باشه !
+منظورت چیه ؟
_ما باید از جایی به چانیول ضربه بزنیم که فکرشم نکنه
+منظورت از طریق لوهانه ؟ بس کن مرد ، چانیول سر برادرش آدم می‌کشه
_دقیقا برای همینه که میگم برگ برنده مونه
من برادرشو میکشم سمت خودم و بعد بمببب
بقیش حله
+و اونوقت به من چی میرسه ؟
_اموال پارک چانیول و بعد از دست دادن قدرتش
+جالب شد ! الان از من چی میخوای ؟
_میخوام راجب برادرش بهم اطلاعات بدی ، کی می‌ره بیرون کی میاد چطور آدمیه ، می‌خوام تورش کنم ...
+اگر شکست بخوری ، پارک هر دومونو می‌فرسته جهنم
_من شکست نمی‌خورم ، بخاطر بکهیون شکست نمی‌خورم ، میکشمش بیرون ، من از اون خراب شده میکشمش بیرون
+کمکت میکنم اوه ، ولی اگر شکست بخوری ، خودم میفرستمت جهنم
_قبوله
.....
چند ساعتی میشد که اون هیولا از عمارت رفته بود بیرون و بکهیون سعی کرده بود تو این مدت یکم فعالیت انجام بده تا شاید کمتر حوصلش تو این خراب شده سر بره
حموم رفته بود ، لباس های جدید پوشیده بود
و الان میخواست کاری کنه اون هیولا براش له له بزنه ، نمیدونست چرا ولی از اینکه کاری کنه اون مرد دیوونه بشه خوشش میومد
شاید یچیزی تو وجودش اونو به اینکارا دعوت میکرد ، شاید یچیزی مثل هرزه درون
به سمت اتاق کوکی قدم برداشت
بدون در زدن واردش شد
اون پسر اونجا نشسته بود و داشت کتاب میخوند
+اوه بکهیون ، حالت خوبه ؟
سری تکون داد و رفت و روی تخت نشست
_تو کارت تو میکاپ چطوره ؟
+خب شاید عالی ، چطور ؟
_موهامو رنگ کن
+موهاتو ؟
_اره ، قرمز
+خب ، خب ! نمی‌دونم واکنش چان چی می‌تونه باشه
_به اون ربطی نداره ، موهامو قرمز کن همین حالا
+بااشه
بعد از چند ساعت کوکی با بهت نشسته بود و به شاهکار خودش تو آینه نگاه میکرد
+واو پسر تو محشری
_میدونم
کوکی خندید
+خودشیفته
_کیوت
+با منی ؟
_آره تو خیلی کیوتی ، شاید تنها کسی هستی که میتونم اینجا بهش اعتماد کنم
+این خیلی خوبه بکی
_بکی ؟
+آره دوستا همو اینطوری صدا میکنن
_ما دوستیم ؟
+میتونیم باشیم ؟
_البته
هر دو خندیدن
+فک کنم چانیول الاناست که پیداش بشه
_صورتمو آرایش کن ، آرایش تیره و از قرمز هم استفاده کن
+میخوای چانیولو عذاب بدی ؟
_وقتشه جبران کنم نه ؟
...‌.
از وقتی اومده بود روی تخت دراز کشیده بود
بشدت خسته بود
عجیب بود ولی اون بچه رو ندیده بود
بلند شد ، نکنه نکنه فرار کرده بود ؟
به سرعت شروع کرد به دویدن و از اتاق خارج شد
از پله ها پایین رفت
و با چیزی که دید تقریبا قلبش وایستاد
اون ، اون یک فرشته بود ؟ یا یک ومپایر ؟
نه اون بکهیون بود ، چقدر بی نقص شده بود
پشت  میز نشسته بود و داشت می‌خندید
اولین باری بود که خنده هاشو میدید
موهای قرمز و لباس مشکی که بالاش زنجیر داشت
گوشواره صلیبش ، خط چشم مشکیش و سایه قرمزش ، رژ لب قرمزش و تضاد وحشتناک زیبای پوست سفیدش با اون لباس مشکی
ماتش برده بود
توجه بکهیون به سمتش جلب شد
و پوزخند زد
+هی چان بلاخره اومدی ؟
صدای کوکی اونو بخودش آورد
به سمت میز رفت و روی صندلی کنار بکهیون نشست
_تو اینکارو کردی کوکی ؟
+آره ، ببین چقدر خوشگل شده !
_خوشگلی عواقب خوبی نداره
رنگ بکهیون پرید
چانیول بلندش کرد و روی شونش گذاشتش
بکهیون جیغ میکشید
+ولممم کنننن
_خواهی دید که عاقبت لجبازی با من چیه !
از پله ها بالا رفت و به مشت های بکهیون روی پشتش توجه نکرد
_و تو ! آدمت میکنم کوکی
اینو گفت و رفت
کوکی آب دهنشو قورت داد و آروم زمزمه کرد
+دوستمو اذیت نکن
اما خیلی دیر شده بود چون چانیول رفته بود ...
......

silverblood 🍷🤍🩸 خون نقره ای Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ