یک هفته بعد
+قربان اوه سهون جای خاصی نمیره ، بیشتر مواقع اطراف خونه ی بکهیون میگرده
_خوبه ! تا امشب میخوام که برام بیاریش اینجا
+اینجا ؟
_اره ، چارتا گولاخ ور دار ببر با خودت و حداکثر تا آخر شب برام بیارش اینجا !
+چشم قربان
_خوبه میتونی بری !
....
یک هفته ای بود که یواشکی تا جایی که میتونست میرفت خونه بکهیون یا هر جایی که میرفت از دور اطرافش میگشت
بکهیون یجوری شده بود
چشماش سرد شده بود ، زیر چشماش سیاه شده بود گود افتاده بود ، لاغر شده بود ، اما هنوزم زیبا بود و اون غم توی چشماش انگار در حد مرگ زیباش کرده بود ، چانیول بیشتر از این نمیتونست صبر کنه ، باید نقشه اشو عملی میکرد .. بیشتر از این نمیتونست بکهیون رو از دور ببینه ..
....
روی نیمکت توی کوچه خونه ی بکهیون دراز کشیده بود و سیگار میکشید
یکی پشت دیگری
تقریبا یازده شب بود و کوچه خلوت بود
داشت سیگار بعدی رو در میآورد که متوجه صدایی از پشت سرش شد
برگشت و مردی رو دید که آروم داره بهش نزدیک میشه
+سلام آقا
به کره ای گفت
سهون سر تکون داد
_ببخشید من تازه اومدم و آدرس این اطرافو بلد نیستم میشه منو و به نزدیک ترین پارک ببرید تا شبو اونجا بخوابم
لبخند گرمی زد
سهون سری تکون داد و پاشد
+دنبالم بیا
کمی راه رفتن تا به پارک رسیدن
_اینجاست
سهون گفت و برگشت و متوجه چاقوی تیزی شد که زیر گلوش گذاشته شد
خواست خودشو نجات بده که چند مرد دیگه هم اضاف شدن !
+چیکار میکنی اشغال ، ولم کن عوضی
_خفشو اگر میخوای نمیری
بزور سهون رو داخل ماشین بردن
...
_ قربان اوردیمش !
+کارت خوب بود ، کجاست ؟
_توی حیاط قربان ، جلوی خونه
+خوبه_میکشمت پارک عوضی ، حرومزاده
+به به مستر اوه ، حالت چطوره
_از جون من چی میخوای عوضی
+فکر کردی همینطور ولت میکنم ، نه ، آخه دلم برات تنگ میشه ، گفتم تو که نمیای بگم دوستان بیارننت که ببینمت
_خفه شو لجن
+ببرید ازش پذیرایی کنید ، اونم مفصل
با فرمان چانیول افراد چان اونو به سمت انباری که بهتره بگیم شکنجه گاه بردن
...
نیشخندی زد و شماره بکهیون رو گرفت
چند تا بوق خورد
و بعد صدای آروم بکهیون توی گوشش پیچید
+بله
_سلام کوچولو
چند لحظه ای صدا قطع شد
+از جونم چی میخوای عوضی
_راستش ! چیزی نمیخوام ولی اگر میخوای دوستت سهون زنده بمونه و نهایتا تا صبح نکشمش بیا به این آدرسی که میگم و مطمعن باش پلیس هیچ کمکی نمیتونه بهت بکنه :)
+عوضی ، سهونو ول کن ... من هیچ گوری نمیام
_پس مطمعن باش میکشمش ، خود دانی بچه
و قطع کرد
+اینجا چخبره ؟ سهونو چرا آوردی
صدای لوهان رو شنید و برگشت
_وقتته انتقام قلب شکستتو بگیرم برادر
لوهان با بغض خندید
+کی بود پشت تلفن
_بکهیون
+بکهیون ؟ چی بهش گفتی ؟
_بزودی میاد اینجا
+بنظرت میاد ؟
_اره اون بچه مهربون تر از این حرفاست ....
...
دستاش میلرزید و سریع شماره وی رو گرفت ، سهون شمارشو بهش داده بود و گفته بود مواقع اضطراری میتونه کمکش کنه
_الو
+س سلام ، وی ؟
_بله شما ؟
_من بکهیونم
+اوه حالت چطوره ؟
_به کمکت نیاز دارم پارک چانیول سهونو دزدیده من به کمکت نیاز دارم خواهش میکنم بیا اینجا
+شتتت ، اون عوضی ، باشه باشه الان میام
اینو گفت و قطع کرد
دستای بکهیون میلرزید و گریه میکرد
_نه ! نه من دیگه تحمل ندارم ، مسیح کمکم کن ...
....
اینم پارت جدید قشنگای من
وت و کامنت یادتون نره
بابت تاخیر ببخشید
و بوس رو کلههاتون :) 💛✨
VOCÊ ESTÁ LENDO
silverblood 🍷🤍🩸 خون نقره ای
Ação+تو دینت چیه ؟ _من دین ندارم ! +پس کیو میپرستی ؟ _تورو ... ..... توی لعنتی ، با رفتنت روحمو ازم گرفتی ، قلبم رو ، احساساتم رو ، غرورم رو من بعد تو ذره ذره آب شدم و تو حتی نفهمیدی ! ... 🍷silverblood ، خون نقره ای 🍷 کاپل : چانبک ، هونهان ، ویک...