برف شدیدی بود اما اون از بچگی عاشق برف بود نمیدونست چرا اما هر وقت برف میومد آرامش عجیبی کل وجودشو میگرفت امشب آخرین شبش تو سئول بود کسیو نداشت که ازش خدافظی کنه نه مادری نه دوستی نه خانواده ای ، کل داراییش پدرش بود که یک ماهی میشد از دستش داده بود یکی از پولدار ترین تاجر های کره ای و حالا بکهیون قرار بود با این پول جایی بره که بتونه برای خودش زندگی جدیدی رو شروع کن میدونست با رفتنش فقط یک نفره که نابود میشه کسی که با تموم وجود عاشق بکهیون بود اما اون نمیتونست دوسش داشته باشه انگار احساسات توی قلب بکهیون مرده بود نمتونست عاشق کسی بشه . پوست سفیدش توی برف قرمز شده بود و لباشم متورم و سرخ هر کی اونو میدید شاید باور نمیکرد که اون یک انسانه چون پیش از حد خوشگل بود ، دستاشو تو جیبش کرد تا به سمت هتلش بره فردا صبح قرار بود بره ایتالیا و نباید خیلی خودشو خسته میکرد . به سمت هتل قدم بر میداشت که سایه یک نفر روش افتاد سرشو بالا آورد خودش بود اما چرا چشاش آنقدر غمگین بود ؟
_اینجا چیکار میکنی سهون ؟
+ تو چه مرگت شده بکهیون چرا همش ازم فرار میکنی ؟ یعنی انقدر ازم متنفری ؟
_من ازت متنفر نیستم سهونا !
+ پس چی لنتی ؟
_سهون من فردا قراره از سئول برم
+چی ؟ بری ؟ کدوم گوری ؟
_ایتالیا
+ایتالیا ؟ خفه شو بیون فقط بخاطر اینک دنبالت نیام این چرت و پرتا رو میگی ؟
_من جدیم سهون !
ماتش برده بود ! بکهیونش قرار بود بره ؟ اونم ایتالیا؟
+منم باهات میام
_خفه شو سهون کدوم گوری میخوای بیای ؟
+تو خفه شو بیون خودت میدونی که چقدر وحشیانه دوست دارم جوری که بخاطر تو حاضرم کل این شهرو با کلتم بکشم اونوقت توی لنتی میخوای منو بذاری و بری ؟
من بدون تو ، تو این هوا نمیتونم نفس بکشم ، تو این شهر نمیتونم راه برم ، نمیتونم از ته قلب بخندم ، نمیتونم دیگ عاشق بشم ، نمیتونم زندگی کنم ، من بدون تو میمیرم بیون !
_محض رضای خدا سهون من نمیتونم عاشقت بشم بفهم ، من هیچ احساساتی ندارم ، من یک بازندم که کسیو ندارم میخوام برم و یک زندگی جدید برای خودم درست کنم ، منم حقمه زندگی کنم التماس میکنم اوه سهون بذار زندگی کنم بذار راحت باشم عوضی خودخواه
+من نباشم میتونی زندگی کنی ؟
_آره بودنت آزارم میده
+باشه
_چی ؟
+گفتم باشه هر گوری که میخوای برو اما فکر نکن دست از سرت بر میدارم یک روزی هر روز ک زمانش برسه تو رو برای خودم میکنم به هر قیمتی که شده ، حتی اگر مجبور بشم زندونیت کنم اما تا اون روز بهت فرصت میدم بکهیون بهتره که این حرفا رو یادت نره !
قدمهاشو کشید و با همون سرعتی که اومده بود رفت ....
_اوه سهون تو یک دیوونه احمقی که نمیفهمی لیاقتت خیلی بیشتر از یکی مثل منه...
قدمهاشو کشید و به سمت هتل رفت تنش خیلی خسته بود و بدنش یخ داشت شاید باید یکم میخوابید حرف زدن با سهون انرژی زیادی ازش گرفته بود ...
.
.
.
هرگونه کپی از متن داستان یا جملات ممنوعه
امیدوارم خوشتون اومده باشه اینم اولین پارت
donyamsi
ESTÁS LEYENDO
silverblood 🍷🤍🩸 خون نقره ای
Acción+تو دینت چیه ؟ _من دین ندارم ! +پس کیو میپرستی ؟ _تورو ... ..... توی لعنتی ، با رفتنت روحمو ازم گرفتی ، قلبم رو ، احساساتم رو ، غرورم رو من بعد تو ذره ذره آب شدم و تو حتی نفهمیدی ! ... 🍷silverblood ، خون نقره ای 🍷 کاپل : چانبک ، هونهان ، ویک...