part 16

347 54 4
                                    

چویا*

شوکه به اون پسر خیره بودم چی گفت بمیرم؟
با عصبانیت بلند شدم که دازای هم بلند شد
دازای:چویا اروم..
پریدن وسط حرفش و با صدای بلندی گفتم
_اینم جزوی از نقشه های کثیف و احمقانته؟
خواست جلو بیاد که عقب رفتم و با خشم نگاش کردم که دیگه سرجاش ایستاد و تکون نخورد

دازای:صبر کن هنوز کامل بهت توضیح ندادیم
_صبر کنم که بازم برام دروغ ببافی که میخوای کمکم کنی؟ فکر کردی من احمقم؟
اون پسره شین با بیخیالی تمام گفت
شین:اول بهمون گوش کنین بعد میتونید هر چقدر که میخواید داد و فریاد راه بندازید

پوزخندی بهش زدم
_توهم باهاش همدستی؟
مکث کردم و با داد ادامه دادم
_میشه بهم توضیح بدین شما لعنتیا چی از جون من میخواین؟
دازای نفس عمیقی کشید
دازای:چویا قسم میخورم هیچ نقشه ای برای آسیب زدن بهت نداریم خواهش میکنم فقط بهمون گوش کن

شین:یا اگه نمیخوای میتونم مثل قبل ساکتت کنم
با تعجب بهش نگاه کردم مثل قبل؟ یادم نمیاد قبلا دیده باشمش که بخوام باهاش درگیر شم
با نگاه خیرم بهش سرشو به طرفم برگردوند چشماش.... داشتن می‌درخشیدن و این عجیب بود
شین:میدونم یادت نمیاد چون منو ندیدی ولی سعی کن صدامو به یاد بیاری
دازای عصبی صداش کرد
دازای:دوباره اون کار لعنتی رو تکرار نکن
چیزی نگفت و بیخیال شونه بالا انداخت

حواسم بهشون نبود الان که فکر میکنم این صدا خیلی برام اشناس با جرقه ای که تو ذهنم خورد کلافه و عصبی چشمامو بستم
"وقت خوابته هویج"
مطمئنم همون حرومزاده ایه که اون روز منو بیهوش کرد و باعث شد دوباره گیر دازای بیفوتم
چشمامو باز کردم و غریدم
_تو همون حرومزاده ای
هردوشون بهم نگاه کردن دازای چند قدم جلو اومد
دازای:اون فقط برای کمک کردن اینجاست چویا هیچ خطری برات نداره

مردد به چشمهاش خیره شدم لبخندی زد
دازای:بهم اعتماد کن...
هوفی کشیدم و بدون توجه بهش رفتمو سر جام نشستم و روبه اون پسره ی احمق که اسمش شین بود گفتم
_میشنوم
دازای هم کنارم با فاصله نشست و هردو به شین خیره بودیم شین دستاشو بهم گره زد
شین:قبلا هم گفتم خودت میدونی که بعد از اون اتفاقی که برات افتاد و اخراج شدنت از مافای چندین نفر دنبالت بودن تا خودت و قدرت نابودگرت رو داشته باشن
با اینکه از دید اونا پنهان هم شدی اما هنوز هم دست بردار نیستن و کسایی که تا حدودی بهشون نزدیک بودی رو تعقیب میکنن
به دازای اشاره کرد
_مثلا همین احمقو

دازای اخم کرد اما چیزی بهش نگفت
_خوب یعنی میگی امکانش هست منو پیدا کنن و باید چند ماهی یه جای دیگه پنهان بشم؟
شین:نه چون حتی اگه اونا هم دست بردارن اون کسایی که پشت این قضیه از دست دادن کنترل موهبتت بودن به هیچ وجه دست بردار نیستن
پس تنها راه برای اينکه بتونی پنهان بشی جعل کردن مرگته
نیشخندی زدم
_و اون وقت چه جوری باید اینکارو کنم
ایندفعه دازای شروع کرد

Be my dollWhere stories live. Discover now