شین*اهی کشیدم و به اطرافم نگاه کردم
حالا من باید اون رو اینجا پیدا کنم؟
اونم یه اشغال دونی که آدمای ضعیف و ترسو خودشون رو اینجا پنهون کردن
شین کامیا نمیتونستی فقط کاری که میخواستی رو انجام بدی؟
دلیل این دلسوزی و کمک های مزخرفت دیگه چه کوفتیه؟
چرا فقط مثل بقیه مشتری های قبلی بعد از تموم شدن اولین کاری که ازت خواستن یه گلوله هم تو سر دازای خالی نکردی؟
جواب همه این چرا هارو میدونستم
دلسوزی؟ کمک به بقیه؟
مزخرفه من ازشون برای رسیدن به هدفم استفاده میکنم
با زنگ خوردن گوشیم از فکر به این مزخرفات بیرون اومدم
ماکی بود....
دازای و چویا کمکت میکنن به هدفت برسی این حرومزاده رو چرا نکشتی راحت بشی؟
باید جواب بدم شاید دوباره یه احمق دیگه گند زده باشه به کارم
_برای چی مزاحمم شدی؟صدای لرزونش رو شنیدم
*من...چیزی که قول دادی بهم بدی رو میخوام
برای این زنگ زده بود؟
_با غلطی که کردی باید میکشتمت همین که زنده ای برات کافیه
*میدونی که....من دوست دارم
بیخیال گفتم
_ممنون منم خودمو دوست دارم
(یعنی این دقیقا پاپای خودمه فقط با این فرق که اینجا اسمش شینه😐😂)
*یه...فرصت..بهم بده....خواهش میکنم
صداش میلرزید و معلوم بود داره گریه میکنه
اه اون انقدر چندشه که دلم میخواد اوق بزنم
_اوکی حوصله امو سر بردی
و قطع کردم و زمزمه کردم
_احمق
خوب باید برم سر کارم به عکسش دوباره نگاه کردم
ایومی.....
واقعا چرا اون ابله ازم خواسته دوست معشوقه اش رو براش پیدا کنم؟
خودش داره برای خودش رقیب عشقی پیدا میکنهفعلا که هر چقدر گشتم نتونستم کسی رو با این مشخصات پیدا کنم
امیدوارم مرده پیداش کنم اصلا حوصله شنیدن زجه های دازای رو ندارم
توجه ام به یه درگیری جلب شد
انگار چند نفر داشتن یه نفر رو کتک میزدن
و احمقانه بود که من احساس میکردم اون کسی که دنبالشم باید اونجا باشه....
دو راه داری شین
یک کلا بیخیال این جریانات و انتقام بشو و برو به کثافت کاریای دیگه ات برس
دو برو اون تن لش رو از دست اونا نجات بده بعد در اخر میتونی قاتل خانواده ات رو بکشی
جهنم فکر کن داری با چند تا احمق تمرین میکنی دیگه
به سمتشون رفتم و تا به اونجا برسم از خدا خواستم فقط اون نباشه
دستمو دراز کردم و بقیه رو کنار زدم تا بتونم به اون مردی که داره اونو میزنه برسم
صورت پسری که داشت کتک میخورد خونی بود و واقعا نمیشد چیزی تشخیص داد
مردی که داشت میزدش یقه اشو گرفت
+میکشمت تا بفهمی کلک زدن به من عواقب بدی داره
دست مشت شده اش رو بالا آورد که دوباره بزنتش که دستشو گرفتم_لطف کن و یه لحظه برو کنار
دستشو از دستم بیرون کشید و عصبی برگشت سمتم یه نگاهی به سر تا پام کرد و لبخند چندشی زد
+بهتره که بزنی به چاک تا مثل اون به توهم درس ندادم جوجه
بی اهمیت به مزخرفاتی که گفت محکم هلش دادم و اون که انتظار اینو نداشت افتاد زمین
_فعلا گمشو کار دارم
روی یه زانو نشستم و خواستم سر اون پسر رو برگردونم تا صورتشو ببینم
ناله ای کرد و دستمو پس زد
بی حوصله چونه اشو گرفتم و سرشو به سمت خودم برگردوندم
_واق واق نکن حوصله ندارم
با دقت به چهره اش خیره بودم و به صدای اون عوضی ها که مثلا میخواستن منو بترسونن اهمیت نمیدادم
دوباره از درد ناله کرد و چشماشو آروم باز کرد
لبخند زدم
خودش بود
بلند شدم و روبه بهش گفتم
_بلند شو و باهام بیا
به زور نشست و با تعجب نگام کرد
+هوی عوضی به چه جراتی میخوای چیزی که مال منه رو ببری
خونسرد برگشتم
_شرمنده ولی الان مال منه پس گورتو گم کن
بازوی ایومی رو گرفتم و بلندش کردم
_بجنب دیگهبه محض اینکه اونو بلند کردم بقیه شون جلو اومدن و اون مرد دست ایومی رو گرفت و کشید
+خودت خواستی بمیری
و نگاهی به کسایی که باهاش بودن کرد تا بهم حمله کنن
قبل اینکه اونا بتونن حتی بهم دست بزنن کلتمو در آوردم و روی سر اون مرد گذاشتم
_واقعا حوصله کشتن نداشتم ولی رفتی رو مخم
و بعد
بنگ
چشمای ایومی گرد شده بود و شوکه به جنازه مرده خیره بود
کمی از خون اون مرد روی صورتش بود
اما من راضی با لذت لبخندی زدم و با همون لبخند نگاهی به چهره های ترسیده بقیه شون کردم
از ترس خشک شون زده بود
_نفر بعدی کیه؟
خوشحال میشم این دفعه توی حلق یکی تون شلیک کنم
به دو ثانیه نرسید همه شون فرار کردن
بازوی اون احمق که خشکش زده بود رو کشیدم
_راه بیا من وقت برای هدر دادن ندارم
سعی کرد بازوشو از دستم بیرون بکشه
ایو:وایس...وایسا...ولم ...
قبل اینکه بتونه حرفشو تموم کنه تعادلش رو از دست داد و نزدیک بود بیوفته که گرفتمش
چشمامو با حرص بستم
_دقیقا مثل اون کله هویجی رو مخیخواست هلم بده اما توانی برای اینکار نداشت
*بزار....برم..عوضی...ولم کن
دستاشو ول کردم
_اوکی
و خم شدم و دستامو انداختم زیر پاهاش و روی شونم انداختمش
اهمیتی نداشت چند نفر دارن نگام میکنن با کشتن یکی شون هیچ کدوم جرات نزدیک شدن هم نداشتن
*چه غلطی..میکنی...بزار برم
_خفه شو باشه؟
وگرنه مجبور میشم یه جور دیگه دهنتو ببندم
بی توجه به تقلا و حرفاش در ماشین رو باز کردم و پرتش کردم داخل ماشین و خودمم سوار شدم
با ترس نگام کرد
*ببین...من به دردت نمیخورم.....نمیتونم کاری که میخوای رو بکنم برو...دنبال یکی دیگه...که اینکاره باشه....
پوکر نگاش کردم داشت دقیقا درباره چه کوفتی صحبت میکرد؟
چرا یه آدم سالم دور و بر من نیست؟
کاش یه خورده از این ذهن منحرفت رو دوست احمقت داشت و من دیگه از دست دازای راحت میشدم و لازم نبود انقدر به درد و دلاش گوش بدم
_مطمئن باش اگه به خاطر چیزای احمقانه ای که بهش فکر میکنی یکی رو میخواستم دنبال یکی مثل تو توی یه اشغال دونی نمیگشتم
فقط میخوام ببرمت پیش دوستت
با تعجب نگام کرد یهو دستمو گرفت و ناباور گفت
*منظورت...چویاس؟؟؟_اره همون
*اون...حالش خوبه؟؟
_از من و توهم سالم تره نگران نباش و لطف کن دهنتو ببند تا پشيمون نشدم و پرتت نکردم پایین
دیگه هیچ حرفی نزد و ساکت شد
نگاهی به سر و صورت و لباسای خونیش کردم
اینجوری که اون هویج ببینتش سکته میکنه
عالی شد شین مسئول رسیدگی به ظاهر دیگران هم که شدی تبریک میگم مرد(اصلا دقیقا این فانتزی زدنای مغزش وسط دعوا و بحثی کاملا مثل پاپای منه🥺)
ادامه دارد....
این پارت فقط درباره پیدا کردن ایومی بود و دارم به این فکر میکنم که آیا ایومی و شین رو پرت کنم روهم یا نچ؟
دو پارت نوشته بودم ولی خو بدبختانه اون یکی پارت با یه اشتباه به فنا رفت.....
راسی اگه خواستید نظرتون رو بگید که بچسبم به شیپ شین و ماکی یا ایومی و شین و یا کلا شین سینگل بمونه😂
YOU ARE READING
Be my doll
Romance*درحال ویرایش* توی اوج نا امیدی وقتی دیگه هیچ دوستی نداره هیچ خانواده ای که حمایتش کنه هیچ قدرتی که از خودش در برابر دیگران دفاع کنه یهو اون پیداش میشه همکار قدیمیش و اون نجاتش میده اما اون هم برای کمک بهش ازش چیزی میخواد "باید عروسک من باشی" خوب ح...