«هیچوقت نمیفهمی که چه شبهایی رو صبح کردم وقتیکه داشتم از بدن درد میمردم و تنها چیزی که لازم داشتم اون دستای لعنتی تو بود.»
*****
Song: isak Danielson, bleed out
بین آسمانی که با ماه و ستارههاش از زیبایی برق میزد، مثل سیاهچالهای بود که توی تاریکی فرو رفته بود و حالا که شجاعت اعتراف پیدا کرده بود، بدنش باهاش نافرمانی میکرد و میلی به حرکت کردن نداشت، انگار زودتر برای قلبش به سمت سوگواری رفته بود.
حالا که بغل تهیونگ رو چشیده بود، دلش چیزهای بیشتری رو طلب میکرد، مثل یک بوسه یا نوازش بدن برهنهاش در حالیکه تنها فاصلشون یک نفس و جسم مرد با اون موهای فر و دلفریبشه که بین بازوانش پیوند خورده.حالا که بدنش گرمای بدن تهیونگ رو احساس کرده بود، دیگه نمیتونست خواستنش رو کنترل کنه.
نمیتونست دیگه منتظر بمونه تا دوباره اون رو از چنگش در بیارن و اون از دور مثل سایه حسرت بخوره و سال های سال به زندگی مرد خیره بشه، دیگه نمیتونست "سایه" بمونه:_راه سختی در پیش دارم، اما قلبم هنوز هم میتونه دوام بیاره.
دروغ نگفته بود، اعتراف کردن به تهیونگی که از دیدن فیلمش اونجوری واکنش نشون داده بود، وقتی میفهمید که عاشقش بوده چه رفتاری می کرد!؟
میتونست امید داشته باشه که دستاش رو دوباره برای در آغوش گرفتنش باز میکنه و لبای تشنهاش رو به لباش میدوزه!؟ همهی افکارش مثل یک رویا بود و دروغ نبود اگه که میترسید. میترسید که بعد از گفتنش برای همیشه اون مرد رو از دست بده:_اگه روزی شروع کردم به نوشتن، از عشق بینهایتت میگم. از عشق تویی که تمام لحظات زندگیم خواستمت.
داشت با خودش میجنگید، حرف زدن الان با خودش فایدهای نداشت، فقط اینکه باید بلند میشد و داخل ماشینش مینشست و آدرس خونهای رو که چشم بسته هم میتونست مسیرش رو بفهمه، وارد جیپیاس میکرد، تا با کمترین اتلاف وقت بهش برسه و وقتی که در توسط انگشتهای کشیدهی تهیونگ باز شد، با تمام قدرت بدنش رو هول بده و لبهاش رو روی لبهای سرخ رنگش بذاره و تا آخرین نفس ببوستش.
بعدش اگه میمرد هم عیبی نداشت، حداقل به آرزوش و مزه کردن لبهای مرد رسیده بود.زانوهاش رو بغل گرفت و با گذاشتن سرش روشون، از شیشهی پنجره به شهری خیره شد که بین تاریکی فرو رفته بود و این موقع شب که همه خواب بودن، اون بین تصویر نیمهمات خودش دنبال ردی از شجاعت میگشت.
شجاعتی که نمیدونست بعد از دیدن اون مرد توی بدنش وجود داره یا نه، مثل همیشه قراره از بین بره و اون تا آخر عمرش سایه بودن رو انتخاب کنه.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
SWEET DREAM | KOOKV [VKOOK]
Фанфик-Completed رویای شیرین❄🌨 انگشتهای بلندش به نرمی دور کمر باریک مرد حلقه شد و پوست بیرون زده از پیراهنش رو نوازش کرد، در حالیکه از گردنش عطر تلخ و قهوهی همیشگیش رو نفس میکشید، زمزمه کرد: _تو منو آبی میکنی... دمِ عمیقی گرفت و رد لبهای داغش رو روی...