36. فرشته‌ی زندگی من❄️

2.7K 412 462
                                    

«درست مثل یه فرشته توی یه روز بارونی وارد زندگیم شدی و باعث شدی در حالیکه داشتم می‌مردم به زندگی برگردم»
****

Song:angel baby, Troye Sivan

- امشب با من می‌رقصی قلبِ من؟!

کلمات با اون لحن بم داخل گوشش مثل نسیمی بهاری پیچیدن و گردنش از حس برخورد اون نفس‌های گرم به گزگز افتاد و درست قبل از مخالفتی نگاه مرد، چشم‌های سیاهش رو درگیر کرد و فرار کردن براش سخت‌تر شد:

_ ردش نکن... امشب با من برقص تیره‌ترین غم.

انگشتش رو به نرمی روی پلک‌های جونگکوک کشید و انگار در حال شمردن مژه‌های بلندشه ادامه داد:

_بذار با گرفتن تنت بین بازوهام... ردِ زخم‌هایی که بهت زدم رو کمرنگ کنم. بهم این اجازه رو بده که برات عاشقی کنم جونگکوک.

و وقتی لب‌های کبود رنگش پیشونیش رو لمس کرد، نتونست لرزش بدنش رو از خوشحالی مخفی کنه! وقتی‌که تمام این سال‌ها برای چنین چیزی صبر کرده بود. سال‌ها بود که حرف‌های عاشقانه‌ی مرد رو توی ذهنش مرور می‌کرد و هر بار با تصورش، لبخند مهمون لب‌های غم‌دیده‌اش می‌شد و به ریسمان پوسیده شده‌ای برای ادامه دادن چنگ می‌زد و حالا تمام اون ها رنگِ واقعیت گرفته بود و بدنش به خونه‌ای که بهش تعلق داشت برگشته بود. ولی... هنوز هم چیزی مانع می‌شد. مانع از برداشتن فاصله‌ی بینشون و اجازه دادن اینکه همه‌چیز به سرجای خودش برگرده.
با قدمی به عقب فاصله‌ای بین تن‌های محتاجشون ایجاد کرد و نگاه سرد و تیره‌رنگش از صورت عاشق مرد به سمت دیگه‌ای چرخید. تا جایی که تونستم آه غمگین و تلخ مرد رو احساس کنه و با حرفی که زد تونست شکستگی‌های تهیونگ رو ببینه:

_دیگه... نمی‌تونم باورت کنم تهیونگ. دیگه نمی‌تونم عاشقت باشم.

گفت و با قدمی بلند از آشپزخونه خارج شد و نموند تا دست‌های مشت شده‌ی مردی رو ببینه که کارهای گذشته‌اش دلیل این ترس و تردید جونگکوک بود.

گاهی برای درست کردن پل‌های مخروبه‌ی پشتت خیلی دیر بود و تهیونگ زمانی به خودش اومده بود که هیچ آثاری از اون پل دیده نمی‌شد و تبدیل به یه کویر خشک و بی‌آب شده بود و هیچ‌چیز نمی‌تونست اون رو دوباره سرپا کنه. اما فراموش کرد که گاهی میون کویر هم شاخه گلی جوونه می‌زد و رشد می‌کرد.

***

45 دقیقه به سال نو مونده بود و عقربه‌های ساعت مشتاقانه به دنبال هم می‌دویدن. انگار برای تموم کردن این سال از همه بیشتر مشتاق بودن و تنها کسی که مثل همیشه خوشحال نبود، تهیونگی بود که بی‌اهمیت به سرما و دونه‌های برفی که زمین رو سفید پوش کرده بود در حال کشیدن سیگار بود و حتی سرما هم مانع از این نمی‌شد که غم‌ها و حسرتش رو دود نکنه.

SWEET DREAM | KOOKV [VKOOK]Where stories live. Discover now