«_به چی میخندی!؟
_به خوشگلیت.
_اونی که اینجا خوشگله، تویی.»****
Song:I miss you, Adele
_حالا که کالج برای سال نو تعطیله، دوست داری چیکار کنیم!؟
تهیونگ در حالیکه خسته از مطالعهی پروندهی مقابلش، عینکش رو از چشمش در میاورد و اون رو روی میز مقابلش میگذاشت خطاب به یونجون گفت و بعد از دریافت نگاه پسر، بدن خشک شدهاش رو سمتش کشوند و دستش رو دور شونههای لاغر اما ورزیدهاش حلقه کرد:
_مگه کوکی نباید بره ژاپن!؟
تهیونگ با یادآوری اجرای جونگکوک، چینی به ابروهاش داد و کلافه سرش رو به پشتی مبلی که خودش و یونجون روش نشسته بودن تکیه داد:
_اصلا حواسم نبود.
_بابا!؟
تهیونگ با صدا زده شدنش توسط یونجون و لحن متفاوتش، یه تای ابروش رو بالا داد و صاف نشست. نگاهش رو به نیمرخ غرق فکر پسر برگردوند و جوابش رو داد:
_چی شده!؟
_تو الان... خوشحالی!؟
تهیونگ نمیدونست چرا یونجون این سوال رو ازش پرسیده بود وقتی که کاملا جوابش مشخص بود. معلوم بود که خوشحال بود. چهجوری میتونست خوشحال نباشه!؟ وقتی که پسرش و جونگکوک رو کنار خودش داشت، یه خونه که توش عشق جاری بود و یه خانواده که میتونست توی روزهای سخت بهش تکیه بکنه!؟ مگه یک آدم توی زندگی چی میخواست که اینها دلیلی برای خوشحالیش نباشن!؟
_معلومه که خوشحالم. چرا این سوالو میپرسی!؟
یونجون که در حال کوک کردن سیمهای گیتارش بود، کلافه اون رو روی زمین گذاشت و با انگشتهاش چنگی به کف سرش زد و موهاش رو بهم ریخت:
_حس میکنم که خیلی ناسپاسم که با داشتن شما و تمام چیزهایی که خیلیها آرزوشونه هنوز خوشحال نیستم و دنبال چیزی میگردم که نمیتونم داشته باشمش.
یونجون میدونست که ممکن بود این حرفش پدرش رو برنجونه اما از پنهان کردن این همه احساسات درون خودش خسته شده بود. نه پدرش و نه جونگکوک هیچوقت اون رو بابت انتخابهاش و مسیرش قضاوت نکرده بودند و همیشه به نوعی به تصمیماتش احترام میذاشتن. اما این چیزی بود که یونجون نمیتونست بابتش کاری بکنه. مثل یه گره داخل قلبش مونده بود و میل به باز شدن نداشت:
YOU ARE READING
SWEET DREAM | KOOKV [VKOOK]
Fanfiction-Completed رویای شیرین❄🌨 انگشتهای بلندش به نرمی دور کمر باریک مرد حلقه شد و پوست بیرون زده از پیراهنش رو نوازش کرد، در حالیکه از گردنش عطر تلخ و قهوهی همیشگیش رو نفس میکشید، زمزمه کرد: _تو منو آبی میکنی... دمِ عمیقی گرفت و رد لبهای داغش رو روی...