22.دارم عاشق چشم‌هات می‌شم❄️

2.9K 439 414
                                    

«بعضی اوقات بهم این احساسو می‌دی که انگار واقعاً باهات یه فرصتی دارم، اما وقتی سعی می‌کنم از این فرصت استفاده کنم، بهم می‌فهمونی که نباید هرگز همچین کاری  می‌کردم

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


«بعضی اوقات بهم این احساسو می‌دی که انگار واقعاً باهات یه فرصتی دارم، اما وقتی سعی می‌کنم از این فرصت استفاده کنم، بهم می‌فهمونی که نباید هرگز همچین کاری  می‌کردم.»
*****

Song: Sad eyes, James Arthur

تهیونگ زمانی‌که زمین‌ خوردن‌های بی‌شمارش تا رسیدن به اتاقش به پایان رسید. روی زمین سرد نشست و زانوهاش رو بغل گرفت و سرش رو بین پاهاش گذاشت و توی خودش گم شد.
دردی که توی پایین تنه‌اش پیچیده بود آزار دهنده بود و حتی نمی‌خواست به دلیله این اتفاق فکر بکنه.
چه‌جوری می‌تونست این اتفاق بیوفته!؟ بدنش به چه حقی واکنش داده بود!؟ و دست‌هاش! دست‌های لعنتیش چرا هنوز ردِ نرمی پوست جونگکوک رو به یاد داشت!؟

با انگشت‌هاش چنگی به پاهاش زد و پلک‌هاش رو محکم به هم فشرد. نمی‌خواست فکری بکنه، اما ذهنش هنوز توی اون فضای بخار گرفته و مردی با موهای نعنائی جا مونده بود و قلبش، انگار مال خودش نبود:

_امشب... چشم‌هات... منو... به جنون رسوند.

انگشت‌های تهیونگ با خشونت به موهاش چنگ شد و سرش رو به دیوار تکیه داد، توی فضای تاریک اتاق مثل یه بچه، کنار در پناه گرفته بود و داشت از چیزی فرار می‌کرد که حتی نمی‌تونست اون رو توی قلبش اعتراف بکنه. تنها چیزی که در حال حاضر می‌دونست این بود که خوب نبود! عضوش در حال بزرگ‌تر شدن بود و زیر شکمش تیر می‌کشید. دروغ بود اگه می‌گفت نترسیده، دروغ بود اگه می‌گفت از این اتفاق و واکنش‌های بدنش وحشت نکرده و عصبی نیست. اما چرا... چرا هنوز هم به اون پوست سفید و نگاه تبدار فکر می‌کرد!؟

_تو... تو برای من... همون اتفاق بدی که باید جلوش رو گرفت کوک.

تهیونگ بی‌صدا لب زد و پاهاش رو روی زمین دراز کرد و چند ثانیه بعد، پشتش زمین سرد رو لمس کرد. به سقف سفید رنگ اتاق و لوستر باشکوهش خیره شد. پلکی نمی‌زد و تنها روی کنترل نفس‌هاش تمرکز کرده بود.
اما قرار نبود تغییری ایجاد بشه و عصبی از دردی که قصد تموم شدن نداشت، بلند شد و از شر لباس‌های تنش خلاص شد.
پاهای لختش از سرمای وارد شده به بدنش به گز گز افتاد و وقتی از آیینه نگاهش به خودش افتاد، لرزی کرد و رنگ از روی صورتش پرید و خیره به برآمدگی بزرگ جلوی باکسرش، با صدایی که می‌لرزید زمزمه کرد:

SWEET DREAM | KOOKV [VKOOK]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora