«حس میکنم به هیچجا تعلق ندارم. حتی خونهی خودمم دیگه بهم حس خونه رو نمیده.»
****
Song: Stitches, Conor Maynard
صدای بلند نفسهاشون تنها سمفونیای بود که داخل اون فضای تاریک و بسته شنیده میشد و گاهی مکهای پر سر و صدا از برخورد لبهاشون بههم این نظم رو به هم میزد.
انگشتهای بلندش بین موهای آزاد شده از زیر کلاه مرد چنگ شدن و با هر فشاری که با زانوهاش به عضو مخفی شده پشت شلوار مرد میداد، با خشونت بیشتری میبوسیدتش.
عصبی بود و حتی دلیل این عصبانیت رو نمیفهمید تنها چیزی که میدونست این بود که طعم لب های جونگکوک، از تمام سیگارهایی که کشیده بود اعتیادآور تر بود.جونگکوک اما با هر بوسهای که به لبهای مرد میزد، تکهای از وجودش رو از دست میداد. چون اون بوسه هیچ حسی نداشت. مردی که داشت لبهاش رو با خشونت میبوسید هیچ حسی بهش نداشت و درد همینجا بود، همیننقطهای که نفسهاشون با هم ترکیب شده بود و بازی لبهاشون فقط از روی حرص و عصبانیت مردی بود که با تمام خودخواهی فقط «حضورش» رو در کنار خودش میخواست و اهمیتی به این نمیداد که این بوسه تا چه حد میتونه برای جونگکوک مهم باشه، که تا چه حد منتظر این لحظه بوده و بارها زیر نور ماه با حسرت به آغوش کشیدن جسمش و لمس بدن بینقصش فکر کرده و لبهای تلخ با طعم توتونش رو بوسیده.
لبهای تهیونگ تلخ بود. نه مثل قهوه یا شکلات تلخ، یه تلخیای که مختص به کیم تهیونگ بود، از اون تلخیهایی که دلت رو نمیزد فقط مزهی دهنت رو عوض می کرد.
با فشاری که انگشتهای باریکش به گلوش وارد کرد و لحظهای بعد زبونش توسط، دندونهای تیز مرد شکار شد، فقط تونست نالهی دردمندش رو میون دهنش خفه کنه.
قطره اشکی از پلک چپش تا به روی لبهای کبود مرد امتداد پیدا کرد و باعث شد بوسهی خیس و پر سر و صداشون توسط گاز ریزی از لب پایینش توسط مرد به اتمام برسه.تهیونگ با دمِ عمیقی که از عطر قهوهی پیچیده شده زیر بینیش گرفت، زبونی به لبش که حالا طعم شوری اشک مرد مقابلش رو گرفته بود زد و با نشستن اخم محوی روی ابروهای خوش حالتش، گرمای انگشتهای بلندش رو به پوست سرد صورت جونگکوک داد و با فشاری وادارش کرد به چشمهاش زل بزنه و از دیدن نگاه تیره و غمگینش که حتی میون تاریکی کوچه مشخص بود، تیر کشیدن قلبش رو احساس کرد:
_چرا داری گریه میکنی؟!
فشار بیشتری به صورت مرد وارد کرد و تنش رو بیشتر به خودش نزدیک کرد:
_مگه نمیخواستی ببوسمت پس چرا داری گریه میکنی احمق؟؟
صدای فریاد بلندش داخل کوچه پیچید و جونگکوک از شدت غم، بیشتر اشک ریخت. چهجوری باید میگفت که بوسههاش هیچ حسی نداشت!؟
YOU ARE READING
SWEET DREAM | KOOKV [VKOOK]
Fanfiction-Completed رویای شیرین❄🌨 انگشتهای بلندش به نرمی دور کمر باریک مرد حلقه شد و پوست بیرون زده از پیراهنش رو نوازش کرد، در حالیکه از گردنش عطر تلخ و قهوهی همیشگیش رو نفس میکشید، زمزمه کرد: _تو منو آبی میکنی... دمِ عمیقی گرفت و رد لبهای داغش رو روی...