"همیشه... با حرفهات منو به زندگی بر میگردونی."
***Song: Fire on fire, Sam Smith
هوا امشب زیادی برای زمستون صاف بود و ماهی که وسط آسمون سیاه شب میدرخشید، به زیباییش اضافه کرده بود و دیدنش از اون پنجرهی بزرگ درحالیکه شهر زیر پاهاشون قرار داشت، زیادی رویایی به نظر میرسید و تهیونگ عاشق اون حسی بود که با نگاه کردن به اون آسمون صاف بهش دست داده بود.
دکمههای لباسش کامل باز شده بود و در حالیکه نمای کاملی از قفسه سینهی برهنهاش به نمایش گذاشته بود با فرو کردن یک دستش به جیب شلوارش، از پیپ بین لبهاش کامهای عمیقی میگرفت و نگاهش خمارتر میشد. دعوت جونگکوک به دوش گرفتن رو رد کرده بود، هر چند که مشتاق یکی شدن دوبارهی تنشون بود اما الان نیاز داشت کمی به دلیل نظم دادن به افکارش خلوت کنه و به شهر زیر پاهاش که مثل اسباببازی به نظر میرسیدن خیره بشه.
صدای آهنگ ملایمی از اسپیکر بزرگ گوشهی خونهی مرد به گوش میرسید و تهیونگ رو بیشتر غرق میکرد.
از تصویری که روی شیشهی بزرگ برج جونگکوک رد انداخته بود، متوجهی اومدن نزدیک شدن قدمهای مرد شد و بعد از اون گرمی دستهاش رو به دور شکم نیمهبرهنهاش بخشید و پوستش رو نوازش کرد:_یه جوری با لذت از اون پیپ کام میگیری که باعث میشه حسودی کنم.
جونگکوک در حالیکه لبهاش رو به گردن برنزه و گرم مرد میرسوند زمزمه کرد و بوسهی خیسی به نبض گردنش زد و تونست صدای نفسهای پر از لذتش رو بشنوه:
_مهم نیست چه چیزی روی لبهام باشه، من عاشق طعم توام.
تهیونگ به نرمی با اون صدای بم و خشدارش جواب داد و سرش رو به سمت عقب خم کرد تا فضای بیشتری به لبهای جونگکوک برای بوسیدنش بده:
_تو بلدی منو دیوونه کنی.
میون پوست نرم گردنش غرید و رد سردی پیرسینگش رو به روی شاهرگ برآمدهی گردن تهیونگ کشید و انگشتهای بلندش از روی شکمش تا قفسهی سینهاش امتداد داده شدن.
تهیونگ کام عمیق دیگهای از پیپ گرفت و نگاه خمارش رو از شیشهی پنجره به چشمهای زیبای جونگکوک داد، تصویر ماتی از چهرهاش قابل دیدن بود و همون برای اینکه دیوونهترش کنه کافی بود:
_این در برابر کاری که تو با من میکنی هیچی نیست.
شنیدن این حرف کافی بود تا جونگکوک بخواد خشونت بیشتری به کار ببره و با فرو کردن دندونهاش توی پوست گردن تهیونگ، صدای نالهی مردونه اش رو در بیاره و با لذت انگشتش رو به روی نیپلش فشار بده:
ВЫ ЧИТАЕТЕ
SWEET DREAM | KOOKV [VKOOK]
Фанфик-Completed رویای شیرین❄🌨 انگشتهای بلندش به نرمی دور کمر باریک مرد حلقه شد و پوست بیرون زده از پیراهنش رو نوازش کرد، در حالیکه از گردنش عطر تلخ و قهوهی همیشگیش رو نفس میکشید، زمزمه کرد: _تو منو آبی میکنی... دمِ عمیقی گرفت و رد لبهای داغش رو روی...