بند کفشام رو بستم و بلند شدم ، تو آینه به خودم نگاه کردم . موهای پریشانم رو با دستم مرتب کردم .
چشمام از خستگی و بی خوابی باد کرده بود ، لب هام ترک خورده بود و بد تر از همیشه زشت شده بودم .
نفس عمیقی کشیدم و کیفم رو زدم به کولم و از خونه کوچولوم بیرون اومدم . دیروز مثل همیشه کارم رو از دست داده بودم و مجبور بودم یه کار جدید پیدا کنم . به قول نا مادریم، هیچ کار ازم بر نمیومد ، هه ، البته اون الان تو زندگیم نیس ، ولی حرفاش بازم تو مغزم تکرار میشه .
تو هوای نسبتا ابری ، داشتم تو خیابون ها قدم میزدم تا بتونم کاری پیدا کنم تا یکم پول پیدا کنم و بتونم غذا بخورم .
کفشام داشت پاهامو میزد و کم کم داشتم نا امید میشدم که یه تابلو دیدم ،
در .... بار به یه بارمن نیازمند
هستیم ، برای ارتباط با شماره ۰۲۳۰۰۰۰۰۰۰۰۰
تماس بگیرید ، آدرس، خیابان ... ، ... ....
میتونستم احساس کنم که چشمام داره برق میزنه ، زود رفتم به اون آدرس، یه بار خیلی لوکس بود ، تا حالا تو بار کار نکرده بودم . تو در ورودی مردی که جلوی در ایستاده بود منو نگه داشت .
× : ببخشید ، شما ؟
" من برای کار اومده بودم ، همون آگهی که بیرون آویزون کردین "
× : بسیار خب ، بفرمائید شما رو پیش رئیسم ببرم .
دنبال اون رفتم ، منو برد جلوی در یه اتاق ، گفت درو بزنم ، منم زدم و از داخل یکی گفت بیا تو ، منم در رو باز کردم و رفتم تو .
سهون : بفرمائید؟
" ببخشید ، برای کار اومده بودم ، انگار دنبال بارمن میگردید "
سهون : اوه ، بله ، تجربه ی کار داشتین؟
" بله ، قبل از این تو ۲ تا رستوران به مدت ۱ سال نوشیدنی درست میکردم "
سهون : بسیار خب ، لطفا اینجا رو امضا کنید
منم امضا کردم
سهون : به پریستین خوش اومدید خانم ؟
" جنی ، کیم جنی "
سهون : لطفا تشریف ببرید به طرف عقب تا بهتون کمک کنن تا قانون های اینجا رو بفهمید .
" ممنون "
از اتاق رفتم بیرون و دنبال آشپزخانه میگشتم ، تا اینکه پیدا کردم . از در آشپزخانه که اومدم تو همه داشتن به سختی کار میکردن ، تا اینکه یکی اومد طرف من ،
سانا : هی ، سلام ! تو بارمن جدید هستی ؟
" سلام ، اره "
سانا : من سانام
" منم جنی هستم "
سانا : خب ، میخوای بهت توضیح بدم که اینجا باید چیکارا بکنی ؟
" اوه ، اره ، خیلی ممنون "
سانا : پس دنبالم بیا ،
از دستم گرفت و منو برد به یه اتاق که توش یه عالمه لباس بود .
سانا : اول از همه ، باید موقع اومدنی به اینجا ، لباسات رو عوض کنی ، هممم، یه چیز هایی مقل این ، خیلی خوبه ، بیا اینو بپوش
منم لباس رو گرفتم و رفتم که بپوشمش، وقتی بیرون اومدم سانا گفت
سانا : عالی شد ، الانم یکم آرایشت بکنیم
انگار اومدم آیدل بشم 😐😐
سانا : و تامام ، واقعا به خودت برسه ، جدا خیلی خوشگل میشی ها
" مرسی "
سانا : حالا بریم سر وقت نوشیدنی ها ، طرز تهیه ی همه نوشیدنی ها رو باید حفظ کنی ، بیا اینجا نوشته ،
در حالی که داشت این ور اونور میرفت و منم دنبالش میرفتم ، دستم یه کتابچه داد ، بازش کردم و توش طرز تهیه نوشیدنی ها بود ، چقد هم زیاد بودنن ، ولی کاری نیست که که نتونم انجام بدم ،
سانا : کار ما شب ها شروع میشه ، کلاب ما چون وی . آی . پی هس ، همچنان شلوغ نمیشه ولی پول خوبی به دست میاریم .
اینجا هم میز بار هس ، تمام مواد مورد نیاز اینجا هس و یه چیز دیگه ، اینجا زیر میز یه دکمه هس ، میبینی ؟ اینو وقتی فشار میدی که کسی مزاحمت شد و اذیتت کرد ، همه چی اوک هس ؟
" اره "
سانا : خب تو اینا رو حفظ کن ، بعدا با هم دیگه بیشتر آشنا میشیم .
" باشه "
YOU ARE READING
BLACK SUIT || taennie ||
Fanfictionآروم از سر جام بلند شدم و به سمت در رفتم . آروم بازش کردم ، هیچکس نبود ، با قدم ها نوک انگشتی آروم آروم به سمت حیاط رفتم . بادیگارد ها اونطرف بودن و از فرصت استفاده کردم و دویدم ؛ ولی متوجه من شدن ، سرعتم رو بیشتر کردم ولی از بس ترسیدم که پام پیچ خو...