Part 24

438 54 11
                                    

تیونگ : همه چی امادس ؟!
فلیکس : اره ، منتظر نامجونیم که موقعیت ها رو بگه
تیونگ : خوبه ..

منتظر باش کیم تهیونگ .. به زودی دنیا رو بهت تنگ میکنم .

...

بعد یه هفته ، استراحت و خوشگذرونی .. بلخره داشتن آماده میشدن که برگردن به کره .
تهیونگ : همه چیو گذاشتی جن ؟!
جنی : اره اره همه چی اوکیه
تهیونگ : خب چمدون ها رو بده من بزارم دم در .
جنی : بیا .. وای تهیونگ
تهیونگ : چیشده
جنی : اون روز ها لیسا اومد .. وای خیلی خجالت کشیدممممم .. به نظرت به اون یکی هم گفته ؟!
تهیونگ : بگه هم هیچی نمیشه .. تو خجالت نکش عزیزم .
...
جونگکوک : به وونهو زنگ زدم یه چند تا ماین گفتم بیاره ، یکم وایستین میان الان
لیسا : خوابم میادددددددددددددد
جونگکوک : بزار برگدیم خونه اونوقت میخوابیم
تهیونگ : اوهوم اوهوم
جونگکوک : اممم یعنی تو رو میزارم خونه ی تهیونگ اونجا میخوابی ..
تهیونگ : حالا شد
لیسا : عهههه تاتا تو به زندگی من چرا دخالت میکنیییی من اصلا خونه ی کوک میمونم به تو چههههه
تهیونگ : من داداشتممم .. در ضمن .. شما دیوار اعتمادم رو شکستین .. معلوم نیس برین خونه چیکار کنین .
جونگکوک : الله اکبر مگه قراره چیکار کنیمممم
هوسوک : یاااا بس کنین بچه ها ، سرم رفتا
یونگی : منم .. اینقدر زر میزنن اخه
چانیول : سوری هیونگز
یونگی : هیونگز چیه .. هیونگ خالیش چش بود ، در ضمن تو با ما هم سنیا
چانیول : ای بابا
...
فلیکس : با سه شکلیکه اوک ؟! ولی هرگز رو هدف نگیرین .. نمیخوایم کشته بدیم ، جلب توجهی میشه .. فهمیدید ؟!
ادما : بله فلیکس شی
تیونگ : به جنی چیزی نشه ؟!
فلیکس : خودت این نقشه رو کشیدیا
تیونگ : هوفففف

( بی سیم به صدا در میاد )

تیونگ : خفه خون بگیرین ببینم نامجون چی میگه ، خب نامجون موقعیت ها رو بگو
نامجون : اوک .. تهیونگ و جنی دارن از شرق میان .. جلو چانیول رزی و جیمین هست .. بعد اونا آیرین و وسط تهیونگ و جنی وسط بعد اونا یونگی و هوسوک میان و در اخرم جونگکوک و خواهر تهیونگ
تیونگ : خبب ، نمیخوام به هیچ کس آسیبی برسه .. مخصوصا جنی .. فهمیدید دیگه .. تا سه میشمارم ..
یک ... دو ... سهه .. شلیک

...

از شدت دردی که تو ناحیه ی گیج گاه هاش داشت نمیتونست چشماش رو باز کنه . علاوه بر سرش بدنش هم درد میکرد . با احساس گرمایی که روش به وجود اومد فهمید یکی روش لحاف کشیده . چی شده ؟! بویی آشنا میاد ولی .. نمیدونه کیه . تهیونگ کجا بود ؟ معلوم نیست . تنها چیزی که معلومه اینکه چیزایی خوبی در انتظارش نیست .

...

تهیونگ : گندش بزنن .. تیونگ اگه بفهمم کودوم سوراخ سنبه ای قایم شدی .. از همون جا میارمت بیرون و با دستای خودم میکشمت .
جونگکوک : آروم باش تهیونگ
تهیونگ : چی چی آروم باشم ها !!؟؟ ( داره داد میزنه ) چجوری آروم باشم ؟ وقتی که تیکه ای از جونم دست اون بیشرف حروم زادس چجوری اروم باشم ؟! چجوری ؟!!! کم مونده دیوونه بشم . نه نمیتونم .. احمق از کجا فهمید .. از کجا فهمید ؟!@؟.@@:»،
جونگکوک : نمیدونم .. جدا نمیدونم .. ولی نگران نباش .. پیداش میکنیم . ادما رو فرستادم همه جا رو بگردن .
تهیونگ : خونم داره جوش میاد .. وقتی فرصتش رو داشتم باید اون حرومی رو میکشتم .
جیمین : اومدم .. همه جا رو گشتیم .. اثری ازشون نیست که نیست . خدا میدونه کجا گمشدن .
چانیول : وونهو زود جسی اینا رو خبر کن با سهون بیان اینجا .. اینبار دست و بالمون بستس
وونهو : چشم
تهیونگ : عوضی پست فطرت .. بهش نشون میدم .. بهش نشون میدم که دزدین همه چیز کیم تهیونگ یعنی چی .. تا آخرین قطره خونت تقاص پس میدی تیونگ .
...
نامجون : تیونگ .. احساس بدی دارم . نباید این کار رو میکردیم .
تیونگ : این هنوز اول راهه . چه چیزایی واسه عذاب دادن تهیونگ ترتیب دادم حتی فکرشم نمیکنی
نامجون : ولی تزریق دارو به جنی زیاده رویه
تیونگ : فقط برای اینکه خطایی به روز ندیم این کار رو میکنیم در ضمن هفته فقط یه بار چیزی نمیشه .
نامجون : هر جور خودت میخوای من میرم فعلا .
تیونگ : جدیدا تو هم دیگه داری رو مخم میری نامی .. فک کنم باید بعد این که کلک تهیونگ رو کندم ، به تو هم بای بای کنم .
...
جسی : تهیونگ ، این کارا چیه میکنی .. آروم باش
تهیونگ : نمیتونمم .. گندش بزنم نمیتونم
سهون : خیلی خب .. همه ی مکان هایی که از تیونگ میدونستیم رو زیر و رو کردیم .. ولی اثری ازش نیست .
یوگیوم : ولی اخه چرا جنی رو دزدید ؟!
هوسوک : برای اینکه به تهیونگ آسیب روحی بزنه
یوگیوم : نه اخه .. تیونگ از کجا قراره بدونه تهیونگ جنی رو واقعا دوست داره .. مگه جاسوس رو نگرفتین ؟! چطور ممکنه
یونگی : من گفته بودم یه جای کار میلنگه ، تیونگ یه چیزایی میدونه .. که ما نمیدونیم‌ .
جین : حالا به این بعدا فکر میکنیم .. الان فقط تمرکزمون رو این باشه که کجا میتونه جنی رو ببره .
جونگکوک : خارج نبرده باشه ؟!
سهون : با همه ادما حرف زدم .. جاسوسا .. آدمایی که تو فرودگاه و مرز ها هستن .. هیچ کودومشون ندیدن
تهیونگ : پس یه جایی تو کره هس .. احساس میکنم درست دم گوشمه ..
آیرین : بچه ها .. ساعت پنج صبحه .. برین یکم بخوابین . اینجوری به جایی نمیرسیم مغزمون نمیکشه
تهیونگ : ولی من نمیخوام جنی حتی یه دقیقه بیشتر هم پیش اون حروم زاده باشه
چانیول : آیرین راس میگه تهیونگ .. نگران نباش نجاتش میدیم ولی به انرژی هم احتیاج داریم .
تهیونگ : اوک پس .. امشب اینجا بمونین همتون .. اتاق زیاده . هر کی خواست اتاق منم میتونه بخوابه . من میرم اتاق جنی .
جونگکوک : سعی کن یکم بخوابی
تهیونگ : فکر نکنم بتونم ..
...
روز ها .. هفته ها .. حتی ماه ها گذشته بود .
یه سال بود
ولی آوری ازشون نبود ..
تهیونگ هر روز که میگذشت ضعیف تر می‌شد و حالش بد بود .. لیسا پیشش بود و بهش کمک میکرد ولی همچنان اثری نداشت .
پرخاشگر شده بود ... هیچ کس رو قبول نمیکرد .. هیچ کس نمیتونست بهش نزدیک بشه . ولی تو این یه سال یه ذره از امید و عشقش کم نشده بود ..
هر روز به امید پیدا کردن جنی .. همه جا رو میگشت .. حتی اگه تکراری هم باشه .
جنی ؟! جنی چطور بود ؟! اوه صبر کنید بگم .
تیونگ هر هفته که بهش یه داروی مخصوص تزریق میکرد باعث مریض شدن جنی می‌شد ..
هر روز ضعیف تر و البته هوشیاری هم کمتر می‌شد .. بعد از چند ماه که مداوم بهش دارو تزریق میکردن ، جنی به کما رفت . الان سه ماهه تو کماست .

تیونگ : چشاتو باز کن .. مثل سگ پشیمونم ( با بغض ) همش .. همش بخاطر این بود که پیشم بمونی ولی اینجوری پیش نرفت .. نمیدونم منو میشنوی یا نه .. ولی من دوست دارم جنی .. از اولش من دوست داشتم .. تهیونگ نه .. ولی تو یادت نمیاد .. اون تصادف همه چیو عوض کرد ....

+ : اهههه بدینش به منننن
# : اگه میتونی بگیررررر
= : بدش بهش دیگه عههه
# : به تو چه
= : آدم دوستش رو اذیت نمیکنه
# : الان تو اینو میگی که اون روز جنی رو زدن نیومدی کمکش کنی چون ترسیدی ؟!
جنی : بچه ها چرا بحث رو عوض میکنین .. اصلا ولش ماله تو باشه ، دیگه نمیخوام تیونگ
تیونگ : نه جواب بده دیگه چرا نیومدی ها ؟! نکنه ترسیدی ؟! ها ؟! جواب بده آقای کیم تهیونگ
تهیونگ : نترسیدممم .. نترسیدم میفهمی ؟! مشکلی واسم پیش اومد وگرنه میتونی مطمئن باشی که من میتونم هشت از اون بچه ها رو با هم کتک بزنم .
تیونگ : اره جون خودت
جنی : بس کنین بچه ها .. دیگه دارین ناراحتم میکنین .. این اواخر فقط دعوا میکنین .
تهیونگ : ببخشید
تیونگ : معذرت میخوام
جنی : ولش کنید .. بیاین بریم ساحل .. خیلی وقته نرفتیم
تهیونگ : ارههه .. بریم وسایل اینا رو برداریم بریم .
( اینجا تهیونگ دوازده .. تیونگ ۱۳ و جنی هم ۱۱ سالشه )

تهیونگ : جنی .. ببین چی واست پیدا کردم
جنی : به صدففف
تهیونگ : بزار رو گوشت .. صدای دریا میاد
جنی : وای راس میگیییی این خیلی قشنگه
تهیونگ : واسه تو باشه
جنی : واقعا ؟!!!
تهیونگ : اره .. میدونستم قراره دوسش داشته باشی
تیونگ : اههه .. بیاین بازی کنیم دیگههه
جنی : باشه اومدیم ..

BLACK SUIT || taennie ||Where stories live. Discover now