داشت تو اینه به خودش نگاه میکرد . ازهر زمانی که بود زیبا تر شده بود از نظر خودش . ولی درون این زیبایی هم ناراحت بود و هم استرس داشت . از این استرس داشت که نکنه یه روزی . مردی که الان بعد نیم ساعت قراره شوهرش بشه . بهش اسیبی بزنه ؟ میترسید . خیلی میترسید . چون طرف مقابلش کسی نبود که به اشتباهاتش چشم بپوشونه . ولی حداقل لیسا بود . رزی بود .. بلخره استرسی که به لبخندش غلبه کرده بود کم شد و بازم اون لبخند لثه ای و زیباش نمایان شد . لباس سفید و رویاییش رو یه بار مرتب کرد و نفس عمیقی کشید . هر چند ناراحت بود . هیجان هم داشت . بلخره قرار بد اون همه ادم بیاد . مگه نه ؟ تنها با ادم هم نبود قرار بود خبرنگار ها هم بیان . خلاصه قرار بود تمام مردم کره بفهمن و کی بود اکه استرس و هیجان نداشت ؟ رزی و لیسا یکم پیش رفته بودن بیرون و قرار بود تهیونگ بیاد و برن پایین . اتاق بزرگی بود برای اماده شدن . چون کلا کاخ بود و قرار بود عروسی با شکوهی بشه . یکم خسته شده بود چون لباس عروس خیلی سنگین تر از چیزی بود که رو میکرد . و تق تق اتاق به صدا در اومد . نگاهش رو داد به تهیونگی که کت شلوار مشکی و پاپیون زده بود . راستش براش جالب بود تو این مدت ندیده بود که تهیونگ کراوات ببنده . چه برسه پاپیون . اومد پیشش و دست گل رو بهت داد . بازم داشت با همون نگاه . نگهش میکرد . همونی که تو کلاب برای اولین بار دیده بودتش . اروم از دستش رو دور بازوش حلقه کرد و با قدم های اروم به سمت پایین حرکت کردن . با دیده شدنشون توسط جممعیت عظیم . دست زدن ها شروع شدن . لیسا ای که لباس دراز و مشکی جذابی که پوشیده بود بازم مث همیشه خوشگل بود . رزی هم از اون کم نداشت . با لباس ابیش مثل پرنسس ها شده بود . بلخره به میزشون رسیدن و نشستن . و اون اقایی که قرار بود زن و شوهرشون کنه هم نشست سر میز ( گایز سوری اسم اون ادم یادم رفته چی میگن بهش ) شهد ها هم نشستن یعنی شاهد جنی لیسا بود و شاهد تهیونگ جونگکوک ( جونگکوکی که ارزو داشت لیسا و خودش جای این دو تا بودن ولی روزگاره دیگه چه میشه کرد )
اون اقاهه : اوهوم اوهوم . همه ما اینجا جمع شدیم تارسیدن دو تا عاشق رو بهم تماشا کنیم . بنده ای وظیفه رو دارم که با اجرای درست قوانین شما رو زن و شوهر اعلام کنم . ( من تا حالا به همچین عروسی ای نرفتم پس معذرت میخوام که اکه اشتباهه )
اون اقاهه : اوهوم . شما اقای کیم تهیونگ . خانم جنی کیم رو به همسری خود میپذیرید ؟
تهیونگ : بله ( و همه شروع کردن به دست زدن )
اون اقاهه : و شما .. خانم کیم جنی . ایا وکیلم .. شما اقای کیم تهیونگ را به شوهری میپذیرید ؟
و اون سوالی که اگه جوابش رو میداد یا قرار بود بمیره یا هم تا ابد زندانی بمونه
اون اقاهه : برای بار دوم میگویم خانم کیم جنی . ایا شما اقای کیم تهیونگ را به شوهری میپذیرید ؟
ولی بازم جواب نداد .. کلا خارج از اون دنیا بود . نمیدونست چیکار کنه و دستاش یخ زده بود
اون اقاهه : برای سومین و اخرین بار میپرسم خانم کیم جنی ایا شما اقای کیم تهیونگ را به شوهری میپذیرید ؟
بعد از کمی مکث ..
جنی : بله ( بازم یه کف مرتب )
لیسا نفسی رو که از استرس حبس کرده بود رو بیرون داد .
اون اقاهه : و شما شاهد ها . شاهدی میکنید ؟
لیسا و جونگکوک : بله
اون اقاهه : منم شما رو زن و شوهر اعلام میکنم . تبریک میگم .
و این بار صدای دست زدن صد برابر شد . شاید این ازدواج اونقدر ها هم بد نباشع نه ؟
بعد اینکه اون مرده رفت .همه شروع کردن به رقصیدن .. رزی هم یه کنار نشسته بود و به اونا نگاه میکرد .. که با کسی که جلوش ایستاد خشکش زده بود . اون همون پسره بود .. توی کلابکه بوسیده بودتش .. ولی اینجا چیکار میکرد ؟
جیمین : بلخره پیدات کردم ..
رزی : اهم شما کی هستین ؟
جیمین : رزی .. منو یادت نمیاد ؟
رزی : اهم نهههههه
جیمین : مگه ما اون روز همو تو کافینت ندیدیم ؟
رزی : راستش یادم نمیادفلش بک
YOU ARE READING
BLACK SUIT || taennie ||
Fanfictionآروم از سر جام بلند شدم و به سمت در رفتم . آروم بازش کردم ، هیچکس نبود ، با قدم ها نوک انگشتی آروم آروم به سمت حیاط رفتم . بادیگارد ها اونطرف بودن و از فرصت استفاده کردم و دویدم ؛ ولی متوجه من شدن ، سرعتم رو بیشتر کردم ولی از بس ترسیدم که پام پیچ خو...