بعد چند روز حالم خیلی بهتر بود ولی هنوز دستم باندپیچی داشت . با لیسا خیلی گرم میگرفتیم و حتی میتونم بگم تقریبا دوست شده بودیم . ولی قضیه این نبود ، قضیه این بود که من باید با تهیونگ ازدواج میکردم وگرنه چون شاهد کار های خلافش شده بودم ممکن بود منو بکشه ، شاید از این زندگی خسته شده باشم ولی نه اون حد که بخوام با درد زیاد بمیرم .
آهی کشید و کانال تلویزیون رو عوض کرد
" چیشده ؟ "
لیسا : حوصلم سر میره
" میخوای برو بیرون "
لیسا : میخوام برم پلی مشکل اینجا هر هفته فقط دو بار میتونم برم بیرون اونم با بادیگارد ها
" وا چرا "
لیسا : داداشم نمیزاره ، چون دشمنش زیاده میترسه بهم چیزی بکنن
" اوهوم "
لیسا : ولی امروز قراره بچه ها بیان
" کودوم بچه ها ؟ "
لیسا : دوستای تهیونگ و من ، رزی ، چانیول ، کوک ، آیرین ، یونگی و یوگیوم
" همشون مافیان ؟ "
لیسا : نه همشون ولی اره ، مثلا رزی که گیمر هس ، هر روز میره تو کافینت ها گیم بازی میکنه برادرش چانیوله ، کوک که رفیق شفیق داداشمه و یونگی که قاچاقچی هس و واسه عشق سابقش معتاد شده و یوگیوم هم که بعد ترک کردن دوس دخترش به خاک سیاه نشسته
" راستی چرا اونو ترک کرده ؟ "
لیسا : انگار یه شب این مست بود و خونه دختر میندازه بعد یری رفته بود انگار مسافرت ولی بلیطش کنسل شده وقتی برگشته خونه و ... اینجوری
" اهان "
لیسا : و از همه مهم ترررر ، چانیول سال هاست روی آیرین کراش داره ولی نمیتونم اعتراف بکنه . هر چی هم میکنیم جواب نمیده 🤦🏻♀️
حالا بیان بیشتر آشنا میشی باهاشون
" ولی من خجالت میکشم "
لیسا : نه بابا چرا خجالت میکشی ، هاااا راستی خوب شد یادم افتاد داداشم گفت بهت بگم که بجز کوک و رزی هیچ کودومشون نمیدونن که ازدواج فیک میکنین
" عه باشه "
لیسا : بیا بریم یکم خوراکی درست کنیم واسه شب ، هممم زنگ بزنم رزی زود تر بیاد
" اوک من تو اشپزخونم "لیسا : با رزان پارک صحبت میکنم ؟ ( با تغییر صدا )
رزی : بله خودم هستم چیزی شده ؟
لیسا : بله هم اکنون دوست شما خانم کیم لیسا رو به جرم قتل دو نفر دستگیر کردیم
رزی : وای ، عههه الان کجاس ؟
لیسا : برای انتقال به زندان دارن سوار ماشین میکنن
رزی : وای نه لطفا صبر کنید اون هیچ کاری نکرده صبر کنین دارم میام الان دارم میا...
( آدمین این کار رو کرده 😂 ، یه چند ماه پیش با خط جدیدم به دوستم زنگ زدم گفتم تیزهوشان رو بهمن ماه میگیرن اونم باور کرد از لحن صداش قشنگ معلوم بود که ریده 🤣 )
لیسا : بابا رزی منم ، قشنگ اسکل شدیا 🤣
رزی : لیسایاااااا میکشمت
لیسا : حالا ولش کن ، بیا خونه ی ما ، شب بروبچ میان
رزی : اوک پنج دقیقه ای اونجام
لیسا : چه عجب
رزی : دلم میخواد یه دختر چتری دار رو قتل برسونم
لیسا : باشه حالا قطع کن بیا
رزی : اوک 😑" خیلی باحال بود 🤣 "
لیسا : ما اینیم دیگه 😏
خب خب خب چی بپزیم ؟
" کیک ؟ "
لیسا : اره خوبهوسطای کیک زنگ در خورد . خدمتکار در رو باز کرد و بعد چند ثانیه دختری کیوت با موهای دراز و بلوند و با اندامی ظریف در چهارچوب اشپزخونه نمایان شد ...
YOU ARE READING
BLACK SUIT || taennie ||
Fanfictionآروم از سر جام بلند شدم و به سمت در رفتم . آروم بازش کردم ، هیچکس نبود ، با قدم ها نوک انگشتی آروم آروم به سمت حیاط رفتم . بادیگارد ها اونطرف بودن و از فرصت استفاده کردم و دویدم ؛ ولی متوجه من شدن ، سرعتم رو بیشتر کردم ولی از بس ترسیدم که پام پیچ خو...