از روی عروسی تقریبا
یه چند ماهی گذشته بود .
تو این مدت لیسا همش خونه تهیونگ بود و اجازه نمیداد تهیونگ به جنی دست بزنه ، ولی بلخره همه چی یه پایانی داره ، مگه نه ؟
..
داشت آماده میشد که با تهیونگ قرار بود برن یه دورهمی . آرایشش که تموم شد نگاهی تو اینه کرد ، پسندید .
نقشه ی در به گوشش خورد
" بله ؟ "
خدمتکار : خانم ، اینم لباسی که آقای کیم برای شما آماده کرده . بعد اون لباس رو دستم گرفتم و نگاهی بهش کردم که لیسا وارد اتاق شد .
لیسا : اوه چه لباس .... سکسی ای
جنی : ولی مطمعن نیستم که بپوشم یا نه
لیسا : وای تصور میکنم که پوشیدی و .... اوه منی که دخترم تحت تاثیر قرار گرفتم .
جنی : یعنی میگی بپوش ؟
لیسا : به نظرم که باید بپوشی
جنی : هوم
لیسا از اتاق در اومد بیرون تا لباس رو امتحان کنه .( لباس )
از جنی :
لیسا : هی جنی پوشیدی ؟
جنی : اره
لیسا در رو باز کرد و وارد اتاق شد .
لیسا : فقط یه کامه میگم و میرم . عجب جذاب فاکس شدی لعنتی
جنی : تنکس 😂
لیسا : حالا درش بیار الان میان موهات رو درست کنن و ارایشت کنن
جنی : وای خدا من چه گناهی کردم با این مرد ازدواج کردم انگار دختر دیگه ای نبود با من ازدواج کرده اه
لیسا : میدونم داداشم یکم بیشوره اما تو ته دلش خیلی مهربونه
بعد حرف لیسا رفتم لباسم رو در اوردم . بعد چند دقیقه 2 تا زن یه دونه مرد وارد اتاق شدن . منو نشوندن جلوی اینه و شروع کردن به اینور اونور کردن موهای من .
# : وا این چه وضع موهاته
$ : باید همه چیو از اول انجام بدیم بلند شو اول میری حموم
دختره از دستم گرفت و برد تو حموم و یه چند تا شامپو و کرم داد به دستم
$ : بیا اینا رو میزنی به موهات اینا رو به بدنت اینا رو هم به پاهات
بعدهلم داد تو حموم و در رو بست منم کارایی که گفنه بود رو انجام دادم . وای چقد چیز باید بزنم .بعد فکر کنم یه ساعت اینا به زور از حموم در اومدم .
@ : الان شد یه چیزی بیا اینجا بشین
$ : الان باید به صورتت برسیم نانسی اون ماسک صورت رو میدی ؟
شروع کردن به مالیدن چیز میز هایی به صورتم . بعدش یکی از اون دخترا اومد ناخون هامو درست کنه . پسره هم اومد موهام رو درست کنه . اونیکی دختر هم داشت ارایشم میکرد .
# : وای مو های خانم لیسا درست کردنش اسون تر بود تو هم از هیچی خوشت نمیاد
جنی : من یه چیز ساده میخوام نمیخوام موی عروس بشه به اندازه هندونه وا
# : باوشه باو الان اینو درست میکنم دیگه مجبوری قبول کنی
جنی : اره همین خوبه
و بلخره تموم شد .
جنی : وای بچه .. خیلی عالیه خیلی ممنون
پسره رف بیرون و دخترا کمکم کردن تا لباسم رو بپوشم . الان دیگه جدا خیلی خوشم اومد . دخترا هم رفتن بیرون و منم نشستم روی تختم .
من کی به این نقطه ها اومدم . انگار دیروز بود که از بی پولی کم مونده بود از گشنگی بمیرم .
یهو در زد .
خدمتکار : خانم جنی همه منتظر شما هستن طبقه ی پایین .
جنی : باشه الان میام .
بلند شدم و در باز کردم و از پله ها پایین اومدم . همه کنار پله ها منتظرم بودن .
لیسا : عرررررررر چقد خوشگل شدی مگه نه تهیونگ ؟
تهیونگ : آآآآ... آره خب .. اره خوشگل شده ( آبدهنشو قورت داد و نگاهشو داد به یه طرف دیگه )
جونگکوک : حالا که همه اماده هستن میتونیم بریم ؟
لیسا : اره اره بریم سهون هم قراره بیاد
جونگکوک : چقدم مشتاق سهونه چی میشد مشتاق من میشد ( زیر لب )
لیسا : چیزی گفتی ؟
جونگکوک : نهلیسا و کوک سوار ماشین کوک شدن و رفتن . منم در ماشین رو باز کردم و نشستم . ولی لباس زیادی کوتاه بود و همه ی پام مونده بود بیرون . تهیونگ که رفته بود از خونه یه چیزی رو برداره برگشت و سوار ماشین شد و به راننده گفت که به محل مهمونی برونه .
تهیونگ یه نگاهی به من که تلاش میکردم پاهام رو بپوشونم . بعدش از پشت یه قوطی در اورد و از توش یه شنله فکر کنم در اورد و داد بهم
تهیونگ : دیزاینر ها یادشون رفته اینو بیارن به من گفتن و منم رفتم اوردم بیا .
جنی : مرسی
اونو گرفتم و گذاشتم روی پاهام .
..
از نویسنده :به محل مهمونی که رسیدن خبر نگار های مثل چی حمله ور شدن روشون .
بادیگارد ها اونارو دور کردن و اونا هم از ماشین اومدن بیرون .
و وارد ویلا شدن .
یه دورهمی بود ولی نمیتونست حدس بزنه که چقدر قراره آدم بیاد . و البته یه نفر دیگه .. که تهیونگ انتظار نداشت بیاد .
صاحب مهمونی وانگ جکسون ، تاجر چینی بود .
جکسون : خیلی خوش اومدین تهیونگ شی
تهیونگ : ممنون از دعوتتون
جکسون : ایشون هم همسرتون هستن فک کنم
جنی : بله ☺️
جکسون : بفرمایید تو لطفا
وقتی داخل ویلا شدن
با کسی که دید ، لبخندش ماسید .
لی تیانگ
دشمن خونیش
و دلیل بدترین کاراش
به صورت نحسش زل زده بود و داشت خودش رو به زور کنترل میکرد تا شت و پتش نکنه .
جنی که متوجه نگاه های سنگین تهیونگ شده بود ، یکمی ترسید . در آخر تهیونگ نگاهش رو از اون گرفت و رفتن و یه جا نشستن .
چند دقیقه بعد ، جنی نگران لیسا اینا شد .
جونهنوز نرسیده بودن . تصمیم گرفت بهش مسیج بده .
وقتی گوشیش رو خاموش کرد ، دید تهیونگ هنوز داره به اون نگاه میکنه .
چه چیزی بینشون بود ؟ این جنی رو بیشتر کنجکاو میکرد .
بعد نیم ساعت اینا تهیونگ پاشد و گفت من میرم باهمکارام صحبت کنم ، همینجا بشین و تکون نخور .
سری به معنای باشه تکون داد و تهیونگ از اونجا دور شد .
وقتی رفت ،
مسیحی به گوشی جنی اومد .
لیسا بود ، میگفت حالش رزی خراب شده دارن میبرن بیمارستان . نگران شد . ولی نمیتونست بره . بهش گفته بود همونجا بشینه . ناچار گوشیش رو گذاشت داخل کیفش و اینور اونر نگاه کرد .
که یکی پیشش اومد ...
YOU ARE READING
BLACK SUIT || taennie ||
Fanfictionآروم از سر جام بلند شدم و به سمت در رفتم . آروم بازش کردم ، هیچکس نبود ، با قدم ها نوک انگشتی آروم آروم به سمت حیاط رفتم . بادیگارد ها اونطرف بودن و از فرصت استفاده کردم و دویدم ؛ ولی متوجه من شدن ، سرعتم رو بیشتر کردم ولی از بس ترسیدم که پام پیچ خو...