همینطور که لالیپاپ آدامسیش رو مک میزد، کش و قوسی روی چمنها به خودش داد و پاهاش رو دراز کرد. ولی خب بکهیون دیگه یه بچه هفت ساله نبود که توی پاتوق مورد علاقهاش راحت جا بشه در نتیجه به عادت همیشگی پاهای دراز شدهاش رو گذاشت روی دیوار روبروش که دقیقا دیواری میشد که یه کم اونورترش بالاش پنجره اتاقش بود. تو گذشته سطل آشغال مشترک خانواده پارک و بیون اون نواحی قرار میگرفت ولی بکهیون موفق شده بود یه نقطه جدید براش جور کنه. در واقع این نقطه در گذشته همونجایی بود که چانیول توش سیگار میکشید ولی بکهیون خیلی وقت بود که صاحبش شده بود چون چانیول دیگه مدتها بود به اون نقطه نیومده بود. مانهوای توی دستش رو روی پاش جا به جا کرد و سعی کرد تو همون وضعیت بدون چشم برداشتن از صفحات کتاب تو دستش بسته چیپسش رو پیدا کنه، چون بعد طعم شیرین تو دهنش حالا یهو نیاز به یه چیز شور داشت. کلافه هوفی کرد و چرخید و با ولو شدن روی چمنها بسته رو کشید سمت خودش و بازش کرد و یه مشت چیپس چپوند بین لبهاش. مانهواش رسیده بود به بخش اسمات و بکهیون داشت داغ شدن صورتش رو حس میکرد. جیایون واقعا بلد بود براش چیزایی که دوست داره رو پیدا کنه. انقدر کتاب رو به صورتش نزدیک کرده بود که با دماغش چند سانت فاصله داشت. گاد چرا تو واقعیت یه رابطه انقدر هات نصیبش نمیشد؟ دقیقا به محض اینکه تاپ توی داستان شرت باتم محترم رو کشید پایین و بکهیون هیجانی ورق زد، یه چیز سیاه از آسمون شترق کنارش فرود اومد و بکهیون با یه نعره بیاراده خودش رو محکم کشید عقب و کمرش کامل چسبید به دیوار خونه پارکها. چند لحظه تو سکوت خالص زیر نگاههای شوکه بکهیون به موجود سیاه جلوش گذشت و بعد چانیول که درست شبیه یه گربه ریلکس روی پاهاش فرود اومد بود صاف شد و بعد چرخید سمتش. بکهیون شوکه سرش رو بالا برد و به پنجره اتاق چانیول نگاه کرد و سعی کرد فاصله اون کوفتی تا زمین رو تخمین بزنه ولی مغزش هنگ کرده بود. هربار شوکه میشد.
-چطوری...
بیاراده زمزمه کرد و بالاخره موفق شد نفس حبس شدهاش رو بده بیرون. چانیول داشت با پوزخند نگاهش میکرد و پسر چشم عسلی موفق شد حالت احمقانهای که بدنش به خودش گرفته بود رو جمع کنه. لنگهای باز شدهاش رو بست و عینکش رو که روی دماغش سر خورده بود و رسیده بود به نوک پفکیش عقب داد. بعد آب دهنش رو قورت داد و معذب نگاهش رو از چانیول گرفت. آخرین چیزی که توقعش رو داشت این بود که وسط اسمات خوندن یهو کراشش از آسمون جلوش فرود بیاد. ولی خب...به زندگی دارماتیک بیون بکهیون خوش اومدید.
البته اینکه کراشت موقع اسمات خوندن از آسمون عین یه ابر سیاه جلوت فرود بیاد نهایت بدبختی نبود و این رو بکهیون بعد از اینکه دست چانیول جلو اومد و یهو مانهوای خوشگلش از بین انگشتهاش بیرون کشیده شد فهمید.
خودش رو بیاراده پرت کرد سمت چانیول و سعی کرد اون کتاب کوفتی رو از بین انگشتهای بلند گربه سیاه جلوش بیرون بکشه ولی چانیول دست گندهاش رو روی صورت بکهیون گذاشت و عین یه پشه شوتش کرد اونور و صفحهای که بکهیون انگشتش رو لاش گذاشته بود و اون عوضی هم همونجوری گرفته بودش رو باز کرد. در برابر چشمهای درشتشده بکهیون و گوشهای قرمزشدهاش، چانیول با دقت پر از ظرافت و البته نیشخند دیوسانهای چند صفحه از مانهوا رو که آرتیستش لطف کرده بود توی کشیدن سوراخ کون و سایر موارد کاراکترها کلی حساسیت و جزییات به خرج داده بود خوند و بعد با نیشخند چرخید سمتش.
YOU ARE READING
🐾 • Catnip •🐾
Fanfiction🏺✨ بکهیون یه هایبرد پاپیه که درست از وقتی که به بلوغ هایبردی رسید و فهمید وقتی زیادی هیجانزده میشه دم و گوشاش بی اجازه میان بیرون چشمهاش روی گربه همسایه زوم شده بود. درست شنیدید گربه همسایه! ولی خب اقا گربه ما پارک چانیول حوصله پاپیها رو اصلا ن...