🐾 • قسمت هفده •🐾

6.6K 2.3K 1.4K
                                    

خارج‌شدنشون از سالن کلاب و رفتن توی راهروی خلوت کنارش، تقریبا چند ثانیه طول کشید؛ ولی سناریوهای توی سر بکهیون تو همین چند ثانیه طوری دراماتیک شدن که ترسناک بود. بکهیون هنوز نمی‌دونست اون عطر دقیقا چیکار می‌کنه، ولی اگه افراد رو هورنی می‌کرد چی؟ الان چانیول داشت میبرد بکنتش؟ نکنه می‌خواست عین آلفاها مارکش کنه؟ دلش داشت غنج می‌رفت. با اینکه عین سگ، که البته بود، ترسیده بود ولی واقعا امیدوار بود یکی از مواردی که بهش فکر کرده بود پیش بیاد. اینجوری آرزوی اینکه تو یه دنیای موازی که آلفاها و امگاها وجود داشتن زندگی کنه هم برآورده میشد. چانیول تقریبا تا پایین راهرو دنبال خودش کشیدش و بعد دستش رو رها کرد و تکیه داد به دیوار و بکهیون که کل مسیر سعی کرده بود آبجوش رو طوری نگه داره که روش نریزه، با گیجی به گربه مومشکی روبروش خیره شد. چانیول پاکت سیگارش رو از جیبش درآورد و یکی روشن کرد و دودش رو تو هوای بینشون بیرون داد.

اوکی شواهد امر نشون می‌دادن که قرار نبود اینجا کسی کرده بشه. و این...ناامیدکننده بود.

-یه چیزی درباره‌ات تغییر کرده بکهیون. اینم بدجور داره با اعصابم بازی میکنه.

چانیول بعد یه پوک عمیق به سیگارش برای بار احتمالا صدم گفت و پسر کوچیکتر فقط تونست لب پایینش رو بگزه و یه قلپ از آبجوی تو دستش بخوره.

-نمی‌دونم درباره چی داری حرف می‌زنی.

زیر لب دوباره اونم برای بار صدم این دروغ تکراری زمزمه کرد و چانیول با چشم‌های ریزشده بهش زل زد.

-عطری که میدی...زیادی خوبه. گیجم می‌‌کنه و می‌دونم مسلما بوی طبیعی خودت نیست. وگرنه این همه سال چرا متوجه‌اش نشدم؟

چانیول یه کم کلافه گفت و پاپی چشم‌عسلی به جلوی پاش خیره شد. نمی‌دونست چانیول چه توقعی ازش داره یا پیش خودش چه فکری کرده. اینکه یه بوی جدید می‌داد واقعیت بود ولی مسلما حدس اینکه بکهیون یه حرکتی برای این مسئله زده واقعا سخت بود و در نتیجه عجیب بود که چانیول انقدر داشت درباره‌اش کنجکاوی به خرج می‌داد.

-داری بازم چیزهای عجیب میگی.

سعی کرد کلافه به نظر برسه ولی صداش فقط لرزون و با استرس بیرون اومد. چانیول زل زده بود به چشم‌هاش و حالتش طوری بود که انگار می‌خواد افکارش رو چنگ بندازه و از سرش بیرون بکشه.

-آره. خودم هم می‌دونم چقدر حرف‌هام عجیبن.

پسر بلندتر که هنوزم به دیوار تکیه زده بود زمزمه‌وار گفت و بعد یه نفس عمیق کشید و ته سیگارش رو انداخت جلوی پاش و باعث شد بکهیون اخم کنه.

-چرا می‌ندازیش زمین؟

یه کم کلافه گفت و خم شد و ته سیگار چانیول رو برداشت و لای دستمال کاغذی‌ای که باش گردنش رو پاک کرده بود گذاشت. گربه مومشکی ساکت تماشاش کرد و بعد سرش رو کج کرد.

🐾 • Catnip •🐾Donde viven las historias. Descúbrelo ahora