🐾 •قسمت بیست و چهارم •🐾

6.2K 2.4K 1.7K
                                    

-مطمئنی جای درست اومدیم؟

پسر قدبلند همین‌طور که با بدبینی نگاهش رو روی تابلوی مغازه جلوش می‌چرخوند، سوال کرد و بکهیون پشت گردنش رو خاروند و آدرس توی گوشیش رو چک کرد.

-آره...حتی لوکیشن هم دقیقا اینجاست.

آروم گفت و چانیول نفسش رو بیرون داد.

-ولی اینجا زده سالن آموزش خیاطی. هیچیش شبیه کلاب مانگا نیست!

چانیول یه کم کلافه گفت و بکهیون که از گرفتن جواب از سولبی ناامید شده بود، فقط جلو رفت و زنگ در روبروشون رو فشار داد. بعد از چند دقیقه در باز شد و یه دختر جوون با ابروهای بالا رفته جلوش ظاهر شد.

-شما؟

بکهیون یه نگاه گیج به چانیول انداخت و به حرف اومد.

-بهمون گفتن اینجا یه کلاب مانگا برای هایبردهاست.

مردد جواب داد و دختر یکی دو قدم جلو اومد و به اطراف نگاه کرد و بعد دوباره بهشون زل زد.

-بذارید ببینمشون.

-هاه؟

-دم و گوش‌اتون.

دختره بی‌حوصله در جواب بکهیون گفت و پاپی چشم‌عسلی با گیجی اجازه داد گوش‌هاش و دمش ظاهر بشن.

-تو هم!

دختره با اخم به چانیول توپید و پسر قدبلند کنار بکهیون همینطور که داشت به اون بچه بی‌ادب چشم غره میرفت دم و گوش‌هاش رو ظاهر کرد و باعث شد نیش بکهیون بی‌توجه به شرایط تا ته باز بشه.

-حله. می‌تونید بیاید تو.

دختره بی‌حس گفت و راهش رو کشید رفت و بکهیون پوکر به در فلزی جلوشون که باز رها شده بود چند لحظه نگاه کرد.

-همچین دراماتیکش کردن انگار یه مشت بچه دبیرستانی نیستن که دور هم جمع میشن مانگا می‌خونن.

چانیول با تمسخر گفت و جلوتر وارد شد و بکهیون هم گوشیش رو تو جیبش جا داد و دنبالش رفت.

خب دقیقا نمیشد اسم محیطی که واردش شدن رو یه کلاب مانگاخوانی ساده گذاشت. از در فلزی که رد میشدی وارد یه راهروی کوچیک میشدی که به یه راهروی درازتر ختم میشد و پر از اتاق‌های کوچیک بود که درهاشون باز یا بسته بود و بکهیون تونست از بین درها چندتایی از هم‌جنس‌هاش رو ببینه که حالا دیگه تو فرم هایبردیشون راحت روی تخت‌ها ولو شده بودن و داشتن مانگا می‌خوندن یا...

با شنیدن صدای آه و ناله از پشت یکی از درها چشم‌هاش درشت شدن.

-اینها دارن...

چانیول یهو پس گردنش رو گرفت و دنبال خودش کشیدش.

-آره همون. فکر کنم برای همین انقدر مخفی نگهش داشتن. چون اکثرشون زیر سن قانونی‌ان.

🐾 • Catnip •🐾Onde histórias criam vida. Descubra agora