🐾 •قسمت بیست و نهم •🐾

6.3K 2.3K 1.6K
                                    

چانیول حتی تو مستی هم خوددار بود و این برای بکهیونی که کلی روی رد دادن پسر جلوش حساب باز کرده بود واقعا ناامیدکننده بود. البته که تقصیر خودش بود که از اول امیدوار شده بود. محض رضای خدا چانیول همون پسری بود که به گفته مامان باباش در عرض یکی دو هفته تونسته بود دم و گوش‌هاش رو کنترل کنه. کاری که بکهیون تقریبا یه سالی توش درجا زده بود. برای همچین آدمی مسلما کنترل کردن خودش تو مستی به راحتی آب خوردن بود. ولی خب این به این معنا نبود که چانیولی که یه بطری سوجو خورده بامزه نباشه.

گربه مومشکی جلوش تو نیم ساعت گذشته تقریبا به هرکی رسیده بود فحش داده بود و طوری با حرص از یه چند نفری یاد کرده بود که بکهیون نگران شده بود نکنه چانیول روبروش سکته کنه. البته که باید اعتراف می‌کرد خودش هم نهایت تلاشش رو برای اینکه پیشی بدجنسش رو برای بیشتر حرف زدن تحریک کنه، کرده بود.

-خب داشتی می‌گفتی...می‌خوای با اون استادت چیکار کنی؟

همینطور که داشت انگشتش رو لبه لیوان سوجوش می‌کشید سوال کرد و چانیول که چند لحظه گذشته عمیقا درگیر خوندن منو شده بود، سرش رو بالا آورد و نگاهش کرد.

-کدوم استادم؟

بکهیون سعی کرد نخنده. چانیول کلی با آب و تاب درباره یکی از استادهاش که قرار بوده برای پایان‌نامه کمکش کنه ولی اصلا همکاری نمی‌کرده حرف زده بود و حالا یادش رفته بود.

-همون که قرار بود برای پایان‌نامه‌ات کمکت کنه.

با خنده گفت و ابروهای چانیول سریع به هم نزدیک شدن.

-اون حرومزاده لاشی!

چانیول یهو با حرص گفت و مشتش رو کوبید روی میز.

-بهش ایمیل می‌دادم رسما یه هفته معطلم می‌کرد تا جواب بده. اونم بعد کلی تماس و خواهش و التماس. خب اگه نمی‌تونی چرا کار می‌کنی؟ چرا حقوق می‌گیری؟ تخمی‌تر از آدم‌های بی‌مسئولیت تو دنیا وجود نداره!

چانیول با حرص تقریبا چیزهایی رو که یه بار گفته بود تکرار کرد و بکهیون همینطور که برای جلوگیری از خندیدن لبش رو گاز گاز می‌کرد هوم کرد و یه کم از سوجوش خورد.

-ولی بازم نگفتی می‌خوای چیکارش کنی.

چانیول چند لحظه ساکت نگاهش کرد و بعد یهو طوری که انگار می‌خواد یه راز گنده رو بهش بگه خم شد سمتش.

-می‌دونی من کلی درباره پرونده‌های جنایی اطلاعات دارم. خیلی وقت‌ها برای تفریح می‌شینم پرونده قتل می‌خونم. اگه بخوام بکشمش هیچکس نمی‌فهمه کار من بوده.

بکهیون دیگه داشت منفجر می‌شد و همزمان حس می‌کرد قلبش گرم شده. یه چیز جدید درباره چانیول یاد گرفته بود. اینکه دوست داره تو اوقات فراغتش پرونده جنایی بخونه. لبش رو گزید و اونم طوری که انگار دارن حرف خیلی محرمانه‌ای می‌زنن خم شد جلو.

🐾 • Catnip •🐾Where stories live. Discover now