تو جای گرم و نرمش غلت زد و صورتش رو به چیز خوشبویی که جلوی بینیش بود مالوند و به پاهاش کش و قوس داد. بدنش تقریبا داشت بیدار میشد ولی مغزش هنوزم کاملا آف بود اما بهرحال حس لذت تو سلولهاش جاری شده بودن. یکی بغلش کرده بود. میتونست حرارت و حس امنیتی که اون آغوش داره بهش میده رو حس کنه. عین بهشت بود. عین چیزی که همیشه میخواست. وقتی دوباره به خودش کش و قوس داد، همون دستی که بدنش رو نگه داشته بود رفت بین موهاش و آروم بینشون چرخید و اون لحظه بود که بکهیون بالاخره چشمهاش رو باز کرد. تو همون حالت چند لحظه فقط پلک زد. بعد سعی کرد عادی نفس بکشه و بیحرکت بمونه.
انگشتهای چانیول بین موهاش داشتن آروم حرکت میکردن. چانیول داشت موهاش رو نوازش میکرد!
چانیول...
داشت...
موهاش رو...
نوازش میکرد...
"سکته نکن! سکته نکن!"
تو سرش هی برای خودش تکرار کرد. مسلما پسر کنارش الان خواب نبود. هیچکس تو خواب موهای یکی دیگه رو نوازش نمیکرد...
نمیکرد دیگه؟ میکرد؟
گیج از خودش تو سرش سوال کرد ولی جواب قطعیای نداشت. بهرحال قرار بود به اینکه هنوزم خوابه تظاهر کنه چون صورتش به سینه چانیول چسبیده بود و حتی لازم نبود برای پنهانکردن بیداربودنش زیاد تلاش کنه.
انگشتهای چانیول بازم بین موهاش لغزیدن و بکهیون سرعت گرفتن قلبش رو حس کرد. باید میفهمید این لعنتی خوابه یا بیدار. باید!
چشمهاش رو بست و یه صدای ضعیف داد که مثلا خیلی عمیق خوابه و یه کم تو جاش تکون خورد و خیلی یعنی تصادفی از بغل چانیول دراومد و یه کم ازش فاصله گرفت، ولی به ثانیه نکشید که همون دستی که پشت کمرش بود و بکهیون خودش رو ازش جدا کرده بود باز رفت پشت کمرش و بدنش جلو کشیده شد و دوباره چسبیده بود به قفسه سینه چانیول.
خب...چانیول واقعا بیدار بود و امروز قرار بود مراسم ترحیم بیون بکهیون تو این خونه برگزار بشه.
سعی کرد نفس بکشه. چون انقدر هول کرده بود که حتی اینم سخت به نظر میرسید. لبهاش رو روی هم فشار داد و دوباره با یه نفس عمیق، بوی بدن چانیول که یه مخلوط از بوی سیگار و مواد شوینده لباسش و عطر طبیعی تنش بود رو تو ریههاش کشید. چانیول هنوزم داشت با موهاش بازی میکرد و حتی یکی از پاهاش رو روی پای بکهیون انداخته بود.
پاپی چشمعسلی دوست داشت ذوق کنه. ولی خب شاید یه اثری از عطرش یه جایی رو بدنش یا لباسهاش بود که باعث شده بود اون گربه بیحس اینطوری بهش بچسبه. ولی بهرحال اینطوری داشتن آغوشش لذتبخش بود. بکهیون دلش میخواست به بدن گرم جلوش بچسبه و تا ابد همونطوری بمونه.
YOU ARE READING
🐾 • Catnip •🐾
Fanfiction🏺✨ بکهیون یه هایبرد پاپیه که درست از وقتی که به بلوغ هایبردی رسید و فهمید وقتی زیادی هیجانزده میشه دم و گوشاش بی اجازه میان بیرون چشمهاش روی گربه همسایه زوم شده بود. درست شنیدید گربه همسایه! ولی خب اقا گربه ما پارک چانیول حوصله پاپیها رو اصلا ن...