🐾 •قسمت سی و سوم •🐾

6.2K 2.3K 1.2K
                                    

قرارش با تکیون خوش گذشته بود. تنها توصیف دقیقی که پاپی چشم‌عسلی از اون روز می‌تونست ارائه بده این بود که خوش گذشته!

اونها رفته بودن شهربازی؛ در واقع تکیون دنبال خودش کشونده بودش و عین بچه‌ها کلی وسیله سوار شده بودن. پشمک خورده بودن و بعد تو رستوران شهربازی یه دلی از عزا درآورده بودن ولی بکهیون تو کل اون قرار حس نکرده بود سر قراره. انگار با یه دوست صمیمی اومده باشه خوش گذرونی. فقط همین. تکیون براش از دانشگاهش و رشته درسیش گفته بود و از دوست‌هاش و بکهیون درباره پیجش و زندگیش و حتی میمی حرف زده بود. کلی خندیده بودن و بکهیون فهمیده بود پسر بزرگتر اونقدرها هم که به نظر می‌رسه سرخوش نیست. و این رو هم البته فهمیده بود که حتی اگه چانیولی وجود نداشت، محال بود آینده‌ای برای رابطه‌اش با اون گرگ جذاب وجود داشته باشه چون تکیون براش زیادی پرانرژی بود. بکهیون بعد از گذشت یک سوم قرارشون، واقعا خسته شده بود ولی اون پسر اصلا آروم و قرار نداشت. اما خب دووم آورده بود و حالا چند روزی از قرارشون می‌گذشت. زیاد چت می‌کردن ولی دوستانه. بکهیون خوشحال بود که پسر بزرگتر باهوشه و تو زمینه‌ای که بی‌فایده‌اس تلاش‌های الکی نمی‌کنه. اگرچه که درونی دلش می‌خواست یه کم کشش به تکیون داشته باشه تا حواس خودش رو از چانیول پرت کنه و بالاخره بتونه یه بار برای همیشه از اون گربه بدجنس بگذره و فراموشش کنه.

قدم بعدیش برای فراموش‌کردن چانیول این بود که تصمیم گرفت کمتر تو خونه باشه. حتی اگه می‌تونست شب‌ها رو هم توی دفتر کارشون می‌موند و شاید اگه دلتنگی برای مامان باباش و میمی نبود، کلا تا یه مدت برنمی‌گشت خونه. ولی خب داشت تلاشش رو می‌کرد و همین کافی بود نه؟

-امشبم موندی دفتر؟

پیامی که تکیون بهش داده بود مختصر و مفید بود. همینطور که گردنش رو می‌خاروند لبه میز نشست و سریع تایپ کرد.

-اوهوم. اینجا تمرکزم بیشتره.

جوابش رو ارسال کرد و نگاهش رو به ساعت داد. وحشتناک گرسنه بود و پیکی که باید براش غذا میاورد هم دیر کرده بود. با لب‌های آویزون رفت سمت مبل و اینبار روی اون نشست. به لطف چانیول رسما آواره شده بود. اگرچه که می‌دونست اون گربه بدجنس احتمالا حتی متوجه اینکه بکهیون تقریبا یه هفته‌اس یه شب در میون حداقل خونه نیست هم نشده.

با لرزش دوباره گوشیش با فکر اینکه تکیون باز بهش پیام داده فقط بالا آوردش ولی با دیدن اینکه فرستنده پیام کسیه که به اسم "گربه سیاه کون‌خشک خونه بغلی" سیوش کرده، بی‌اراده از جاش بلند و ایستاد و بعد فهمید چقدر احمق‌وار رفتار کرده و خوشحال از اینکه هیچکس نبوده ببینتش دوباره نشست.

"کجایی؟"

چانیول بعد از این مدت حرف نزدن و بی‌توجهی بهش فقط همین رو پرسیده بود. انگار حق مسلم خودش بدونه که ازش همچین سوالی بکنه. اول می‌خواست پیام رو باز نکنه ولی نمی‌خواست اینطور به نظر برسه که داره واکنش خاصی میده یا ضایع رفتار کنه. پس فقط بازش کرد و بعد یه کم مکث جوابش رو نوشت.

🐾 • Catnip •🐾Where stories live. Discover now