تازه خوابش عمیق شده بود که با صدای تقتقهای گاهبهگاه و عجیبی که از فاصله نزدیکش میومدن چشمهاش باز شدن. با تعجب بدنش رو بالا کشید و نشست و چراغ خواب کنار دستش رو زد. نگاهش خیلی سریع رفت سمت منبع صدا که پنجره بود و با دیدن اینکه میمی جلوی پنجره روی مبل ایستاده و دستهاش رو لبه تاقچه کوچیک جلوی پنجره گذاشته، خوابالو پلک زد.
-داری چیکار میکنی؟
آروم پرسید و بعد با برخورد یه چیزی با پنجره و گردن کشیدن بیشتر میمی، چشمهاش درشت شدن. سریع از جا بلند شد و رفت سمت پنجره و نگاهش روی خونه روبرویی نشست. جایی که یه پسر مومشکی و جوون لبه پنجره اتاق خودش نشسته بود و داشت به این سمت نگاه میکرد. با ابروهای بالارفته پنجره رو باز کرد و لبه مبل نشست.
-چیکار میکنی؟
با تن صدای نسبتا پایینی از چانیول پرسید و پسر مومشکی خونسرد نگاهش کرد.
-داشتم با گربه زشتت بازی میکردم.
بکهیون با پشت دست پلکش رو ماساژ داد و پس گردن میمی رو که زیادی خم شده بود سمت پایین گرفت و عقب کشیدش.
-ساعت...
مکث کرد و چرخید سمت ساعت دیواری اتاقش تا زمان رو چک کنه و بعد دوباره به چانیول نگاه کرد.
-ساعت یک شب داری یه چی میکوبی به پنجره اتاقم تا با گربه زشتم بازی کنی؟
با چشمهای درشتشده سوال کرد و چانیول که فقط یه رکابی تنش بود و لبه پنجره جا خوش کرده بود، پاکت سیگارش رو از کنارش برداشت و یکی روشن کرد.
-من داشتم کار خودم رو میکردم. ولی گربهات هم مثل خودت فضوله. نشسته بود اونجا زل زده بود بهم.
بکهیون یه خمیازه عمیق کشید و با چشمهای نیمه باز سرش رو به کنار پنجره تکیه داد.
-پس تو هم فکر کردی جالبه این وقت شب سنگ بزنی به پنجره و من بیچاره رو که کل روز رو پا بودم از خواب بیدار کنی.
ضعیف گفت و به بدنش کش و قوس داد. اون و چانیول چند روزی میشد که همدیگه رو ندیده بودن. بعد از اون شب و مست کردن گربه سیاه لجبازش، بکهیون غرق کیس کاری جدیدش شده بود و چانیول...چانیول فقط چانیولوار غیب شده بود. بکهیون توقع نداشت مدام از همدیگه خبر بگیرن ولی هر روز احمقانه با هر لرزش و زنگ گوشیش از جا میپرید چون فکر میکرد شاید چانیول یه پیام ساده در حد "هی اوضاعت چطوره؟" بهش بده. ولی خبری نشده بود. و خب حالا چانیول اینطوری بیدارش کرده بود و با اینکه داشت از خستگی میمرد ولی خوشحال بود داره میبینتش.
-امروز شکایتم رو رسمی کردم تقریبا.
گربه مومشکی خیره بهش گفت و دود سیگارش رو تو تاریکی شب بیرون داد. بکهیون سعی کرد صافتر بشینه و دوباره پلکش رو مالید.
CZYTASZ
🐾 • Catnip •🐾
Fanfiction🏺✨ بکهیون یه هایبرد پاپیه که درست از وقتی که به بلوغ هایبردی رسید و فهمید وقتی زیادی هیجانزده میشه دم و گوشاش بی اجازه میان بیرون چشمهاش روی گربه همسایه زوم شده بود. درست شنیدید گربه همسایه! ولی خب اقا گربه ما پارک چانیول حوصله پاپیها رو اصلا ن...