🐾 •قسمت سی و هشتم •🐾

6.8K 2.2K 1.2K
                                    

تو رابطه بودن چیز عجیب و جالبی بود. برای بکهیونی که هیچوقت نتونسته بود حتی حسی نزدیک به این مورد رو بچشه، همه چی واقعا هیجان‌انگیز و نو بود. حس یکی رو داشت که یه در باز کرده و وارد یه دنیای جدید شده. جایی که توش هر چیزی می‌تونه هیجان‌زده و خوشحالش کنه.

جملات ساده‌ای مثل "غذا خوردی؟" یا " خوب خوابیدی؟" حالا براش حیاتی شده بودن و می‌تونستن کل روز بهش لبخند بدن. چانیول سرش شلوغ‌تر هم شده بود و این برای بکهیونی که توقع داشت اوایل رابطه‌اشون یه‌کم گرم‌تر و صمیمی‌تر بگذره تا حدی، ضدحال بود ولی خب این به این معنا نبود که از چیزهای کوچیک لذت نمی‌بره. چت‌کردن با چانیولی که همیشه عین یه تندیس دور از دسترس به نظر می‌رسید هم براش کافی و رضایت‌بخش بود. اینکه برای هم سلفی می‌فرستادن یا چانیول با جزییات روزش رو براش شرح می‌داد طوری قلبش رو گرم می‌کرد که گاهی فراموش می‌کرد تقریبا تو خونه زمین‌گیر شده و پهلوش زخمه.

یه ماه اول رابطه‌اشون اینطوری گذشته بود. پر از حرف زدن و گاهی دیدارهای یهویی. دیدارهایی که اکثرشون با اومدن چانیول به داخل اتاقش از پنجره استارت می‌خورد. حالا بکهیون بخیه‌هاش رو کشیده بود و به طور کلی حال بهتری داشت. پهلوش گاه به گاه تیر می‌کشید ولی دکترش بهش اطمینان داده بود چیز جدی‌ای نیست و به زودی حتی فراموش می‌کنه همچین زخمی داشته. البته که بکهیون می‌دونست این اتفاق قرار نیست بیوفته. اون هنوزم بعضی از شب‌ها کابوس اون اتفاق رو می‌دید و هیچوقت قرار نبود زخم روی پهلوش رو فراموش کنه.

روی تختش نشسته بود و داشت بی‌حوصله ویدیویی که ییشینگ براش ایمیل کرده بود رو ادیت می‌کرد. از اینکه انقدر از روند عادی زندگیش فاصله گرفته بود داشت حالش به‌هم می‌خورد. اون اجتماعی بودن رو دوست نداشت ولی وقتی بیکار می‌چرخید از خودش متنفر می‌شد. تو این مدت ییشینگ و بقیه کارهایی که اون باید می‌کرد رو انجام داده بودن و بکهیون به‌خاطر این مسئله حسابی حس سرخوردگی داشت.

دستش رو دراز کرد تا از باکس روی میز کنار تختش برای خودش آبنبات چوبی برداره که دستش به کف خالی باکس کوچیک برخورد کرد و دماغش چین خورد. همینطوری که لپ‌تاپش روی شکمش بود خودش رو روی تختش انداخت و گوشیش رو برداشت. بدون فکری شماره چانیول رو گرفت و بعد از چندتا بوق دوست پسرش بالاخره جواب داد.

-جانم.

نیش بکهیون از اینطوری جواب گرفتن باز شد.

-آبنبات‌هام تموم شدن.

بعد از گزیدن لبش گفت و صدای خنده آروم چانیول پشت خط باعث شد لبخندش عمیق‌تر بشه.

-بازم برات می‌خرم.

-کی؟

سریع سوال کرد و چانیول دوباره خندید.

-امروز.

🐾 • Catnip •🐾Where stories live. Discover now