🐾 • قسمت یازده •🐾

6.4K 2.5K 1K
                                    

خانواده بکهیون عجیب غریب بودن. و تو این عجیب غریبی فقط خانواده پارک‌ها می‌تونستن باهاشون رقابت کنن. البته این عجیب غریب بودن اصلا به این واقعیت که هردوی اون خانواده‌ها پشتشون یه دم پشمالو و رو سرشون یه جفت گوش نرمالو داشتن برنمی‌گشت. اونها فقط...بذارید فقط همون بگیم عجیب بودن.

مثلا تو یه خانواده نرمال وقتی پسر خانواده مست و پاره میومد خونه مادر پدرش عصبی میشدن و دعواش می‌کردن و ازش می‌خواستن با اخلاق‌تر باشه. ولی ظاهرا اینجا همه چی فرق می‌کرد. به محض باز شدن در و افتادن چشم‌های خانوم بیون روی پاپی کوچولوی مستش که داشت گیج میزد، اون زن یه جیغ هیجانی کشیده بود و پریده بود روی پسرش و بغلش کرده و نعره زده بود : گل پسرم مست شده!!!

و بعد از کلی چلوندن و مالوندن بکهیون گیج و مات با قردادن رفته بود داخل تا به شوهرش این خبر فرخنده رو برسونه. چانیول تو اون فاصله فقط بکهیون رو کشیده بود جلو و عین یه گونی سیب‌زمینی پرتش کرده بود روی مبل و درست مثل یه گربه سیاه واقعی تو افق محو شده بود. الان نیم ساعت از اون اتفاق می‌گذشت. خانوم بیون ده‌باری لپش رو ماچ کرده بود و بیست‌باری ازش خواسته بود براش تعریف کنه چیکارها کرده. و حالا باباش هم مرخصی گرفته بود و برگشته بود خونه و جفتشون با چشم‌های درخشان زل زده بودن بهش تا بکهیون براشون ماجرای مستیش رو تعریف کنه. و خب این عجیب بود. نه؟

-مامان...من سرم درد می‌کنه.

با لبخند ملیح و پر حرصی گفت و خانوم بیون با چشم‌های اشکیش تند تند پلک زد.

-شنیدی هیون وو؟ بچم مست کرده و سرش درد میکنه؟

آقای بیون متاثر از این واقعه‌ی دراماتیک، زنش رو بغل کرد و زد پشتش.

-آره شنیدم عزیزدلم. شنیدم...

-شوخیتون گرفته؟

بکهیون مبهوت سوال کرد ولی مامان باباش که زیادی غرق این لحظه احساسی شده بودن واکنشی بهش ندادن و بکهیون درمونده توی مبل فرو رفت. الان باید ولش می‌کردن بره بخوابه. پس چرا اینجا نشسته بود و به زوزه‌های مامان باباش که در حدی انفجار احساسی داشتن که دم و گوش جفتشون دراومده بود و داشت پشتشون تند تند تکون میخورد، نگاه می‌کرد؟

-باید زنگ بزنم خانوم پارک و امشب دعوتشون کنم اینجا. اگه به خاطر اون و چانیول نبود هیچوقت بکهیون‌مون همچین تجربه‌ای به دست نمی‌آورد.

بکهیون باز هم پوکر شد.

-مامان. من هم لب و دهن دارم. هم بلدم مشروب بخرم. فکر می‌کنی اونها نبودن تا ابد قرار نبود برم کوفت کنم؟

حرصی به مادرش توپید ولی خانوم بیون بی‌توجه بهش گوشیش رو برداشت و باباش با چشم‌های رنگین‌کمونی دوباره زل زد بهش.

🐾 • Catnip •🐾Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu