چنگالش رو تو آخرین تیکه سیبزمینی سرخکرده فرو کرد و بعد از اینکه اون غذای بهشتی رو به داخل دهنش منتقل کرد، نگاهش رو بالا آورد و دوباره پوکر به مامان باباش که بازم زل زده بودن بهش یه نگاه کوتاه انداخت. این دو نفر اصلا بلد نبودن خوددار باشن.
-محض رضای خدا بسه! میدونم که میدونید. نیاز نیست قایمش کنید. تو نقشبازیکردن افتضاحید!
بالاخره از کوره در رفت و با زدن دستهاش زیر بغلش گفت و مادر پدرش یه نگاه به همدیگه انداختن و دوباره چرخیدن سمتش.
-چی رو میدونیم قند و عسلم؟ متوجه منظورت نمیشم.
مادرش با نیش باز گفت و پاپی چشمعسلی چشمهاش رو قبل از به حرف اومدن تو حدقه چرخوند.
-مامان تو حتی چیزهایی که هیچکس نمیدونست رو هم فهمیده بودی. میخوای باور کنم خبر داغی که خاله پارک و عمو هم ازش خبر دارن نرسیده دستت؟ شوخیت گرفته؟
خانوم بیون چند لحظه ساکت نگاهش کرد و بعد شروع کرد به خندیدن.
-آره راست میگی. فایده نقشبازیکردن چیه؟
با سرخوشی گفت و بطری کولاش رو برداشت و یهکم ازش نوشید. آقای بیون حالا داشت با پرویی بیشتری حلقه نشسته روی انگشتش رو برانداز میکرد و آخر سر بکهیون دلش برای بابای مظلومش سوخت و خودش دستش رو برد جلو تا مرد کنارش بتونه قشنگ حلقه رو چک کنه.
-واقعیه...
باباش آروم گفت و بکهیون یه لبخند ضعیف زد.
-آره هست...ولی هنوز هیچی معلوم نیست. شاید بعدا نظرمون عوض بشه. پس لطفا دراماتیکش نکنید.
با لحنی که به وضوح پر از التماس بود گفت و خانوم بیون دستش رو تو هوا چرخوند.
-نه بابا. چی رو دراماتیک کنیم؟
بکهیون با این حرف یه لبخند مردد زد که البته با جمله بعدی مامانش محو شد.
-داماد گلم چه سلیقه خوبی داره!
خانوم بیون دست بکهیون رو کشید سمت خودش و مشغول چک کردن حلقهاش شد و بکهیون با لبهای خط شده مادرش رو چند لحظه تماشا کرد.
-مامان اینطوری صداش نکن! هنوز هیچی معلوم نیست! همین الان گفتی دراماتیکش نمیکنی!
حرصی گفت و دستش رو عقب کشید.
-این کجاش دراماتیکبازیه؟! قراره دامادمون بشه دیگه! مطمئم مادر همسر آیندهات هم از تو اینجوری یاد میکنه.
بکهیون هوفی کرد و چند لحظه سرش رو بین دستهاش گرفت. نمیشد از مادر پدری که تو همه چیز به شدت جوزده بودن توقع داشت تو همچین موردی یهو متمدن بشن.
-باور کنید منم خیلی دلم میخواد دامادتون بشه و دامادشون بشم. ولی نمیخوام یهو یه مشکلی پیش بیاد و شما دوتام ناامید بشید. پس لطفا زیادهروی نکنید.
YOU ARE READING
🐾 • Catnip •🐾
Fanfiction🏺✨ بکهیون یه هایبرد پاپیه که درست از وقتی که به بلوغ هایبردی رسید و فهمید وقتی زیادی هیجانزده میشه دم و گوشاش بی اجازه میان بیرون چشمهاش روی گربه همسایه زوم شده بود. درست شنیدید گربه همسایه! ولی خب اقا گربه ما پارک چانیول حوصله پاپیها رو اصلا ن...