Part 11 | What I did to You

807 72 44
                                    

گرگ وزنش رو روی زانوها و آرنج هاش انداخت و به تن مردی که روزی اون رو مثل خدای  خودش میپرستید، خیره شد. حالا، درست بعد از پنج بار ارضا شدن و نابود کردن ذره ذره ی اون الهه ی پرستیدنی، به خودش اومده بود و علائمی رو که نشون از هار شدن اون گرگ وحشی میدادن رو نگاه میکرد.

 
"مـ-...من باهات چیکار کردم تـه؟"
 

گفت و با دوباره شروع شدن لرزش تهیونگ، بدن نیمه خونیش رو به آغوش کشید و از اون سالن نفرین شده بیرون زد.
 

 
Place: St. Petersburg, Russia

Date: September, 02, 2020

Time: 01:30
 
 
 
 
از در پشتی و از طریق راهرویی که مستقیما به اتاق خودش وصل میشد، گذشت. با دور شدن از اون اتاق، نور قرمز کمتر، و چشم های جانگ کوک، بیشتر بهتر شاهکارش رو میدید.

 
اون نور قرمز، به گرگ، اجازه ی استفاده از خوی انسانیش رو نمیداد.

نور قرمز، نمیزاشت جانگ کوک زخم های عمیق، تاول ها، و خون روی پوست گندمی پسرش رو ببینه.

نور قرمز، نمیزاشت جانگ کوک به خودش بیاد تا جلوی گرگ درونش رو بگیره و نزاره اینطور پسرش رو بدره.

 
بالاخره به اتاقش رسید. تن بی جون و بیهوش تهیونگ رو روی تخت گذاشت و روش خیمه زد.
 
با دیدن رد اشک های خشک شده ی تهیونگ که به گوش هاش ختم میشد، اولین قطره ی اشکش روی پوست نرم، اما کبود شده ی صورت اون ریخت.
 
اون قطره ی اشک، مشوقی بود برای بیرون اومدن قطره های بعدی که بی مهابا صورت پسر بیهوش روی تخت گرگ رو خیس میکردن.

 
"من باهات چیکار کردم تهیونگ؟"

 
بغضش، گلوش رو به درد میاورد و به راحتی اجازه ی حرف زدن بهش نمیداد.
 
سعی میکرد زخم های بی نهایت روی بدنش رو لمس کنه تا شاید مثل سال های قبل، نوازش دست هاش، تسکین بشن برای درد ها و مرهم بشن برای زخم های پسرش.
 
اما این بار، همون دستا بودن که پسر بیگناهش رو به این روز انداخته بودن. دیدن اون زخم ها، میتونست تا حد زیادی از دردی که به تهیونگ میدادن رو به قلب جانگ کوک تزریق کنه.
 
پس از کشیدن دستاش رو زخم های پسرش خودداری کرد.
 
کاش میشد جانگ کوک، اون زخم هارو کات، و روی تن گناهکار خودش پِیست کنه اما بلایی که اون گرگ وحشی سر پسرش آورده بود، یه تصویر ادیت شده ی فاکی نبود که بشه جای آیتم هاش رو تغییر داد یا حتی همه ی اتفاقاتی که افتاده بود رو آندو کرد.
 
لب هاش رو روی پیشونی بلندش که تنها عضو سالم صورتش محسوب میشد گذاشت و با سوختن لب های لرزونش، بهت زده عقب کشید.
 
با دیدن سینه ی کبود و تاول زده ی تهیونگ که اونقدر که باید! جا به جا نمیشد، به خودش اومد. قلب پسرش بیمار بود و حالا توی تب میسوخت.

REVENGER | KVWhere stories live. Discover now