Part 20 | Hospital

635 51 139
                                    


بچه ها ممنون میشم اگر پارت های قبلی رو چک کنید تا اگر پارتی جا مونده، ووتش کنید. بیشتر از ووت هاتون دوست دارم نظرتون رو راجع بهش بدونم پس.. دریغش نکنید⁦♡⁩

***


Place: Manatee Memorial Hospital, St Petersburg , Russia
Date: October, 23, 2020
Time: 19:30

صدای بلند قدم هاش، به طرز وحشتناکی تو محوطه ی بیمارستان میپیچید و همه ی توجه ها رو به خودش جلب میکرد؛ اما چشم های گرگ زخمی و خسته ای که به زمینی که میچرخید و زمانی که متوقف شده بود چنگ مینداخت تا خودش رو به اون اتاق نحس انتهای راهرو برسونه، حتی نگهبان هایی که سعی میکردن متوقفش کنن رو نمیدیدن.

بالاخره سرامیک های اون راهروی پایان ناپذیر، به انتهای خودشون رسیدن و حالا، این دست های یونگی و مایک بودن که به اورکت مشکی بلند مرد و بازوهای برجسته ش چنگ میزدن و اون رو از باز کردن دری که نوشته های روش، ممنوع بودنِ ورودشون به اتاق عمل رو تفهیم میکرد، منع میکردن.

صدای بلند جونگکوک توی راهرو میپیچید و فضا رو متشنج تر از چیزی که بود میکرد. بالاخره ماموری که جثه ی بزرگتری نسبت به بقیه شون داشت، جلو اومد و با متصل کردن شوکرش به تن گرگ داغون، اون رو به سکوت و بی حسی ای موقتی دعوت کرد.

یونگی با وجود کمری که خم شده بود، از زمین افتادن جونگکوک جلوگیری کرد. نه... اون هیچوقت نباید زمین میخورد؛ نه دوباره ...!

.

.

.

.

.

دقایق می‌گذشتن اما یونگی و جیمین، هنوز هیچ خبری از مردی که پشت اون درِ آبی در حال دست و پا زدن بین مرگ و زندگی بود، نداشتن. چند لحظه پیش، پرستاری، خبر بیهوش بودن جونگکوک داخل اتاق 212 رو بهشون رسوند و تا حد کمی خیالشون رو از وضعیت مرد راحت کرد. اما تهیونگ...

دو ساعت و سی دقیقه از بودن تهیونگ داخل اتاق عمل میگذشت اما یونگی به تازگی از فضای سمی خاطراتِ در حال پرسه زدن تو قبرستون ذهنش فاصله گرفته بود و حالا میتونست هق هق آروم جیمین رو بین صداهای مزاحم حبس شده داخل کاسه ی سرش تشخیص بده.

نفسش رو فوت کرد و فاصله ی سه متری بینشون رو طی کرد و کنارش روی صندلی خاکستری نشست. صدای نفس های سنگین هر دوشون، لا به لای سکوت یخ زده ی بینشون می پیچید و اینطور به نظر میرسید که هیچکدوم قصد به زبون آوردن کلمات سمی ای که بوی مرگ رو به مشامشون میکشوند رو نداشتن و هدف یونگی از نشستن کنار جیمین، بیان حضورش بود و این تنها رها نگذاشتن، مفهومی بود که به خوبی برای جیمین تفهیم شد و نتیجه ش، دست هایی بود که دور گردن مرد بزگتر حلقه زدن.

REVENGER | KVWhere stories live. Discover now