Part 17 | Hunter

659 55 66
                                    

یک ماهی از آخرین روزی که وجود گرگی که قلبش رو به اسارت خودش در آورده بود رو حس کرده بود، میگذشت و حالا دلتنگ تر از قبل و بی خبر تر از همیشه، تو عمارتی که هر گوشه ش جای خالی صاحبش رو تو قلبش میتراشید قدم بر میداشت.

به درخواست خودش از جونگکوک، بالاخره تونسته بود مرد رو راضی کنه تا نگهبان های داخل سالن کمتر شن و حالا با آرامش بیشتری میتونست اوقاتش رو سپری کنه؛ البته اگر حفره ی بزرگ توی قلبش که استرسش برای جونگکوک داخلش میجوشید رو نادیده میگرفت!

آخرین بار که تونست باهاش ارتباط برقرار کنه، بیست و سه روز قبل بود که جونگکوک بهش گفته بود به خاطر امنیتشون، باید موقتا ارتباطشون رو قطع کنن و وقتی اوضاع بهتر شد میتونستن دوباره از هم با خبر بشن و همین بیست و سه روز، به راحتی داشت شرایط قلب تهیونگی که باید مطلقا از استرس و اضطراب دور میموند رو بدتر میکرد؛ تا جایی که دردش، باعث بروز نشونه های آسم خفیفش شده بود و این هیچ کمکی به از پس تنهایی بر اومدنش نمیکرد!

طی سی روز گذشته، دست به کارهای مختلفی زده بود تا حواسش رو از نبود مردی که تمام خلا وجودش رو پر میکرد بگیره. حتی با رزا، مسن ترین خدمه ی عمارت هم کلام شده بود و از خاطرات بی نهایتی که با جونگکوک –قبل از اینکه لقب گرگ به خودش بگیره- داشت گفته بود. از داستان دو پسر بچه ی ده ساله که به خودشون اومدن و دیدن فقط وقتی قلبشونو حس میکنن که کنار همن. اونم نه تو سینه شون، تو همه بدنشون! از دفعاتی که تو لایه های وجود هم غرق میشدن و یادشون میرفت نیاز دارن زندگی کنن چون نفس هاشون از نفس های هم تامین میشد.

.

.

.

.

.

.

Place: St. Petersburg, Russia
Date: October, 19, 2020
Time: 12:15

"نمیتونی تصور کنی وقتی جونگکوک مچشونو گرفت قیافشون چطوری بود!"

"شرط میبندم آقای مین هیچ عکس العملی نشون ندادن!"

"صبر کن ببینم.. مگه تو یونگی رو میشناسی؟"

تهیونگ گفت و متعجب به صورت سفید رزا خیره شد.

"خب.. البته... اون اوایل که آقای جئون مشغول بازسازی اینجا و استخدام خدمه ها و نگهبانا بود، اون زیاد به عمارت میومد. یکم که حال رئیس بهتر شد، دیگه به اینجا سر نزد. البته... حدس میزنم دلیلش دعوای نسبتا شدید بینشون بوده باشه!"

حرف های رزا به جز اشاره ش به دعوای کوک و یونگ، لبخند کجی شد که گوشه لب تهیونگ نشست. خوشحال بود از اینکه یونگی، جونگکوکش رو تو اون شرایط وحشتناک تنها نزاشته و طبق معمول هواش رو داشته بود.

REVENGER | KVWhere stories live. Discover now