Part 22 - B | Memories

582 44 109
                                    


این پارت، بخش دوم ماجرای یونمینه و حتی اگر پارت قبلی رو اسکیپ کردین، این یکی رو از دست ندید که قراره چیزای مهمی رو بفهمید.
حرف های آخر پارت رو حتما بخونید!

برای درک بهترتون از این پارت:

ما بین اتفاق هایی که در زمان حال براشون میوفته، خاطراتی تو ذهنشون
پلی میشه که به صورت فلش بک، میون پرانتز نوشده شده.
پس حتما به تاریخ ها و پرانتز ها دقت کنید تا گیج نشید و تو تجسمش
به مشکل بر نخورید!

دوستتون دارم⁦♡⁩
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.

***


Place: The Wolf Mansion, St Petersburg, Russia
Date: October, 29, 2020
Time: 21:12

-.-.-.-.-.-.-2020-.-.-.-.-.-.-

اما حالا، خبری از صورتی خوردنی لب هاش نبود. حالا کبودی ای که مسببش جیمین نبود، روی لب هاش نشسته بود. همون دلیلی که باعث ریزش اولین قطره ی اشک از چشم راست جیمین، روی بازوش که زیر سرش بود شد.

کبودی روی لب هاش، خبر از سال ها بی وقفه دود کردن نیکوتین میداد. کبودی ای که حتی بوسه ی نرمی لب های جیمین هم نمیتونست از لب هاش بگیره...

میخواست بگه حاضرم لب هامو ازم بگیرن تا فقط یک بار دیگه غنچه ی صورتی روی صورتت که فقط به من لبخند میزنه رو ببینم...
میخواست بگه تا وقتی خون تو بدنم جریان داره، اونقدر میبوسمت تا لب هات حتی حس گرمای سیگار رو فراموش کنن...
میخواست بگه میخوام با هر بار بوسیدنت، همه ی غصه ای که تو این پنج سال دود کردی و مرگ کردی فرستادی به ریه هات رو از تنت بیرون بکشم و خودم از تاریکیش خاکستر بشم، اما نبینم کبودی روی لباتو که نشون میده چی به روزت اومده...

اما به جای زبونش، این لمس دست هاش و نرمی لب هاش بود که همه این حرف هارو به ذهن یونگی رسوند و باز هم اشک هایی که تلفیق شدن و باز هم بغضی که میون لب هاشون خفه شد...
.
.

-.-.-.-.-.-.-2011-.-.-.-.-.-.-

«صدای هق هقش، سکوت اتاق بیست متری یونگی رو به طرز دردناکی میشکست. تو گرمای آغوش یونگی محو شده بود، اما از سرمایی که وجودش رو گرفته بود میلرزید.

"نکن جیمین! با منِ لعنتی این کارو نکن!"

اما حتی لحن ترسناک یونگی هم نتونست غصه و نگرانی بی نهایتی که تو دل کوچکش فشرده شده بود رو ساکت کنه.

"جیمین به خودت بیا! به بابات حق بده! میدونی چه زمان افتضاحیو واسه گفتنش انتخاب کردی؟"

"اگر نمیتونی آرومم کنی فقط خفه شو!"

فریاد بلند جیمین، صدای یونگی رو تو گلوش خفه کرد. لحظه ای فاصله گرفت تا بهتر به صورت سرخش چشم بدوزه.

REVENGER | KVWhere stories live. Discover now