Jeongin P.O.Vفردای اون روز از زمانی که وارد محوطه دانشگاه شدم ، زیر نگاه و حرف هایی که میشنیدم، داشتم تخریب میشدم.
شایعه رابطه پسر خانم هوانگ با یه دانشجو پسر معمولی ، که من بودم، همه جای دانشگاه پخش شده بود. نمیتونستم وزوز هایی که پشت سرم میشنیدم رو نادیده بگیرم.
من تا به حال توی همچین شرایطی نبودم که درموردم شایعه ای پخش بشه. من اصلا آدم مهمی نبودم که کسی بخواد درموردم جایی حرف بزنه ، برای همین شنیدن این حرف ها داشت تا مغز استخوانم رو به درد میاورد.
من نگران بودم. نه فقط نگران خودم. بیشتر نگران هیونجین بودم که همچین حرف هایی پشت سرش دراومده بودن.
دیشب، از همون لحظه که وارد سالن شدم و توجه مهمون ها بهم جلب شد باید میفهمیدم همچین اتفاقی قرار بود پیش بیاد.میخواستم قوی باشم و بهشون فکر نکنم ولی حرف ها انقدری درد دارن که نمیتونید تصورش رو بکنید. حرف ها میتونن مثل سوزن های داغ وارد جسمتون بشن، اون رو سوراخ کنن و بعد توی وجودتون رخنه کنن.
جمله های دردناکی هر لحظه به گوشم میخورد. مثل 'اون پسره رو میبینی..؟ شنیدم اول انقدر زیر هان جیسونگ خوابید تا از اون راه بتونه برسه به هوانگ هیونجین...همون پسر خانم هوانگ....تازه شنیدم که انقدر هول اون پسر بوده که توی دستشویی خونه خانواده هان به زور هیونجین رو مجبور کرده که باهاش سکس کنه بلکه بهش حس پیدا کنه...این خیلی چندشه....'
این جمله ها بخشی از حرفایی بود که تو مسیر ورودم به کلاس میشنیدم. کاری نمیتونستم بکنم، این تقصیر خودم بود که گذاشتم وضعیت تا اون حد پیش بره.
من نباید خودم رو حتی درگیر دوستی باهاش میکردم چه برسه حسی به ایم علاقه و این داستان ها. نمیتونستم از دست گودالی که خودم کنده بودم فرار کنم.
سرم رو پایین انداختم و سر جام نشستم. جرعت نداشتم نگاه کسی بکنم. من یه دردسر بزرگ برای هیونجین شده بودم.
هنوز هم سرم پایین بود ، نمیخواستم با دیدنشون قلبم بیشتر از این بشکنه.اما با شنیدن صدای هان سریع سرم رو بالا آوردم.
"هی جونگین..."
اون صدای پسر خوش اخلاق و شاد اکیپمون بود که الان، برعکس همیشه بدون حس بودش. این موضوع کوچیک من رو ترسونده بود.
با سختی به چشم هاش نگاه کردم و با لبخند زورکی ای جوابش رو دادم
"سلام هیونگ..."
"راستش رو بخوای...وقتی داشتم میومدم کلاس ، متوجه خیلی چیزا شدم..."
با یه ٫اوهوم٫ ریزجوابش رو دادم تا ادامه بده. همونطور که کنارم نشسته بود و به جلوی دست من خیره شده بود، سعی کرد با خونسردی برام صحبت کنه.
![](https://img.wattpad.com/cover/284676359-288-k772666.jpg)
YOU ARE READING
Hidden Sapphire | Hyunin
Fanfictionهیچکس نمیدونه بابت شروع این حس ها، چی در انتظار تک تکشون هست. اما اسم این احساس هرچی که باشه، قرار نیست وضعیت همینقدر ساده براشون پیش بره. ~ ~ ~ • Stray kids FanFiction • وضعیت آپدیت : پایان یافته Hidden Sapphire - یاقوت کبود پنهان✨ 🔸Mai...