Jeongin P.O.Vسه روز از اون اتفاق گذشته بود و من حتی نمیتونستم جواب پیام کسی که قلبم رو تصرف کرده بود بدم.
حس ترس داشتم، حس اینکه مال خودم نبودم، درست مثل یه بازنده.نگاه گردنبند آبی رنگم کردم. با دیدنش، تیکه ای از وجود هیونجین رو کنارم حس میکردم. تیکه ای که اجازه داشتنش رو نداشتم.
با چشمای خیسم گردنبندم رو بوسیدم. نمیخواستم این کار رو بکنم ولی من نه اونقدری قوی بودم که بتونم با مشکلم مقابله کنم و نه اونقدری ضعیف بودم که فقط به فکر خودم باشم به بقیه اهمیت ندم.دستم رو پشت گردنم بردم و قفلش رو باز کردم. از گردنم درش آوردم و روی میز گذاشتمش. از توی یاقوت تراش خوردهش میتونستم درد توی چشم هام رو ببینم. سرم رو بالا گرفتم و از توی آینه به خودم نگاه کردم.
فقط یک صورت بدون روح میدیدم. همون صورتی که با دیدن هیونجین، بزرگترین لبخند رو لبش میومد الان فقط دلش میخواست از همه چیز فرار کنه و بذاره بره.
بودن با اون پسر ارزش از دست دادن خیلی از چیز های مهم زندگیم رو داشت، مثل آرزو خوانندگی ای که تمام عمرم براش مخفیانه تلاش کردم و یا موقعیت و دانشگاهم توی سئول که با هزار بدبختی به دستش آوردم، ولی آسیب به خودش به بقیه چی...؟
پیام ها و میس کال های هیونجین هر لحظه بیشتر و بیشتر میشدن. بالاخره باید چی کار میکردم؟ رهاش میکردم یا با رقیبی که شکست ناپذیر بود مقابله میکردم تا تمام عزیزانم مثل مورچه زیر دستش له بشن؟
من به تنهایی داشتم زیر مسئولیتی که روی دوشم بود آسیب میدیدم و هیچکس نمیتونست کمکی بهم کنه.همینطور که جلوی آینه نگاه گردنبند باارزشم میکرد با صدای خیلی بلند و ترسناکی از پشت در اتاق به خودم اومدم.
این دیگه چه کوفتی بود؟!Hyunjin P.O.V
"نگران نباش هیونگ...یکم دیگه که برسم خونه بهت زنگ میزنم(╹◡╹)♡"
این اخرین پیامی بود که توی مسیر برگشت از کلاس موسیقیش بهم داد. بعد از اون نه بهم زنگی زد و نه جواب پیام هام رو داد.
اولش پیام هام رو سین میزد ولی جواب نمیداد ولی بعد همون دیگه حتی بازشون هم نمیکرد. من ترسیده بودم که نکنه تو مسیر اتفاقی براش افتاده باشه اما خیلی زود حس قوی تری توی وجودم نشست. حسی که میگفت نکنه از دست من ناراحت بود.
با خودم گفتم شاید با یک روز خواهش و لوس کردنش همه چیز اوکی بشه ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد.
سه روز گذشته بود و من دیگه تحمل این وضعیت رو نداشتم که تو خونه بشینم و به این فکر کنم که چی شده بود.میدونستم که اجازه این کار رو نداشتم، ولی من باید میدیدمش حتی اگه خطرناک میبود. برای همین بدون فکر دیگه ای بلند شدم و سمت خونهش راه افتادم.
YOU ARE READING
Hidden Sapphire | Hyunin
Fanfictionهیچکس نمیدونه بابت شروع این حس ها، چی در انتظار تک تکشون هست. اما اسم این احساس هرچی که باشه، قرار نیست وضعیت همینقدر ساده براشون پیش بره. ~ ~ ~ • Stray kids FanFiction • وضعیت آپدیت : پایان یافته Hidden Sapphire - یاقوت کبود پنهان✨ 🔸Mai...