30~VIP

514 95 205
                                    



دست مینهو رو محکم توی دست ظریفش گرفته بود و سعی میکرد با روی پنجه‌ وایستادن، بقیه رو پیدا کنه.

هردو مشغول نگاه کردن به اطرافشون بودن که دست گرمی روی شونه‌ی پسر کوچیکتر نشست.
متعجب سمت عقب برگشت و با دیدن دوستش لبخند بزرگی روی لب هاش کاشته شد.

"هاااان!...نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود"

درحالی که داشت فلیکس رو بغل میکرد نگاهش به چانگبین افتاد که با کلافگی بهشون خیره شده بود.
دستش رو لبه‌ی میز گذاشت و درحالی که چشمش رو میچرخوند گفت.

"فقط چند هفته‌س که همدیگه رو ندیدید!...انقدر دراماتیک بودن لازم نیست..."

سرمیز نشسته بودن.
میزی که از چند شب قبل رزرو کرده بودن.
گارسون ازشون خیلی دور نشده بود که فلیکس با هیجان رو به بقیه چرخید. کمی بهشون نگاه کرد و بعد با شوق گفت.

"چه خبر بچه‌ها؟...واقعا دلم براتون تنگ شده بود..."

پسر بزرگتر لبخند قشنگش رو بهشون نشونشون داد و رو به هان چرخید. دستش رو از زیر میز گرفت و گفت.

"راستش ما از همیشه‌ بهتریم!...با پسندازی که داشتم بالاخره خونه‌ای رو خریدم که همیشه میخواستم...جیسونگ هم بیشتر وقتش کنار منه!...یه جورایی حس میکنم داریم باهم زندگی میکنیم.."

"این خیلی عالیه هیونگ!...راستی...نمیدونم مینهو هیونگ درجریانه یا نه ولی چانگبین آموزشگاه قبلی رو فروخته و الان آموزشگاه جدید خریده!...و راستش من اینجا رو خیلی بیشتر دوست دارم..."

"...از استوری هایی که میذاری معلومه!...نود درصد وقتش رو توی آموزشگاه پیش چانگبینه و همش داره از ساز زدن و یا خوندن دوست پسرش ویدیو میذاره..."

پسر مو بلوند لب هاش رو بیرون داد و روبه چانگبین چرخید. از بازوی عضلانیش گرفت و با ناراحتی الکی‌ای گفت.

"میبینی چانگبین!....این بچه داره بهت میگه دوست پسر!...من دلم میخواد نامزد معرفیت کنم ولی از اونجا که حلقه دستم نیست کسی باور نمیکنه...
اگر هم منظورم رو نفهمیدی باید بگم یعنی هرچه زودتر مجبوری بهم درخواست بدی!....من رو میبری سر یه قرار خوب و بعد بهم حلقه میدی!...فهمیدی؟؟؟"

با جمله‌ی فلیکس همه شروع کردن به خندیدن. سمت دوستش چرخید و با جدیت گفت.

"چیه؟!!!...تو هم باید یاد بگیری هان!...با وضعی که من ازت میبینم اگه جای مینهو هیونگ بودم عمرا بهت پیشنهاد میدادم!"

"هی!!!"

"کافیه بچه ها....!"

چانگبین سعی کرد با شکوندن اون بحث کمی جو بینشون رو عوض کنه.
اون دو واقعا مثل بچه ها بودن.
بچه های شری که فقط دنبال یه موضوع برای جز و بحث بودن.

Hidden Sapphire | Hyuninحيث تعيش القصص. اكتشف الآن