[فلش بک]مطمئن به نظر نمیرسید. نمیدونست باید همچین چیزی رو باهاش درمیون بذاره یا نه اما حسی توی وجودش بهش میگفت این کار رو بکنه. حس قوی ای که تمام وجودش رو گرفته بود.
کمی سکوت کرد و بعدش با شک گفت."مینهو هیونگ!...میخوام یه چیزی بهت بگم...."
"گوش میدم"
کمی روی شن های ساحل تکون خورد. دستش رو لای موهای آبی رنگش کرد و سرش رو پایین انداخت.
"من...."
حس میکرد صداش درنمیومد. نمیخواست جلوی هیونگش مسخره به نظر برسه اما اون حتی بابت تصمیمش مطمئن نبود.
کمی خودش رو جمع کرد و با شک گفت."...من بعد از این مسافرت میخوام برگردم به شهرم!...به خونهای که توی بولگیو عه..."
"و چرا..؟"
صداش خالی از حس به نظر میرسید. انگار که توقع شنیدن همچین چیزی رو از جونگین نداشت.
"من دیگه نمیدونم برای چی باید اینجا بمونم...شاید دلیلی برای موندن ندارم...و همینطور توانی برای تقلا..."
دستش رو روی شونهی لاغرش گذاشت. با حس کردن مینهو سرش رو بالا آورد و به چشم های بزرگش نگاه کرد.
قابل اعتماد به نظر میومد. درست شبیه کسی که بخواد توی شرایط سخت روش حساب باز کنه."میدونم اخراج شدی جونگین! و میدونم وضعیتت با هیونجین چجوره، اما زندگی تو به این دو تا موضوع خلاصه نمیشه.....تو با کلی هدف اومدی اینجا...مگه نه؟..."
".....ولی من حتی دیگه مطمئن نیستم هدفم چیه هیونگ...هرچقدر هم که بهش فکر میکنم هدفی پیدا نمیکنم تا به خودم و فردام امیدوار باشم"
دلش میخواست از حسی که وجودش رو دربرگرفته بود راحت بشه. حسی که باعث میشد بزرگترین دلیل و هدف های زندگیش رو هم فراموش کنه.
این خودش یه کابوسه واقعیه.
کابوسی که هردفعه مثل روز قبلت باشه و ندونی هدفت چیه. بخوری ، بخوابی و دوباره فرداش به همین کار ادامه بدی.
کسی بهش درمورد این موضوع نگفته بود ولی همین کار سخت ترین نوع مرگ تدریجیه.شونهی جونگین رو بیشتر فشار داد و اون رو به خودش نزدیک تر کرد. هوای سرد ساحل باعث شده بود لپهاش کمی گل بندازن اما حتی این هم نمیتونست چهرهی رنگ پریدهش رو مخفی کنه.
"جونگین!....من اگه جای تو بودم نه شغل هام رو رها میکردم و نه فرصت هایی که توی سئول برام پیش اومده بود رو....تو هیچ کدوم رو به آسونی به دست نیاوردی، خودت این رو بهتر از هرکس دیگه ای میدونی!......ولی اگه انقدر مطمئنی رفتنت از سئول باعث میشه وضعیتت بهتر بشه ،برای مدت کوتاهی برو و ببین چه فرقی داره!.....درحد چند روز یا چند هفته...شاید اینجور بتونی خودت رو پیدا کنی..."
YOU ARE READING
Hidden Sapphire | Hyunin
Fanfictionهیچکس نمیدونه بابت شروع این حس ها، چی در انتظار تک تکشون هست. اما اسم این احساس هرچی که باشه، قرار نیست وضعیت همینقدر ساده براشون پیش بره. ~ ~ ~ • Stray kids FanFiction • وضعیت آپدیت : پایان یافته Hidden Sapphire - یاقوت کبود پنهان✨ 🔸Mai...