16~Lover Or Loser

934 159 236
                                    


Minho P.O.V

مدت زیادی از اومدن پسر لپ سنجابی به کلاس من نگذشته بود. اون همیشه از من تعریف میکرد و من رو بابت کوچیکترین کارها هم تحسین میکرد.
جدا از این، اون اخلاق خیلی شیرینی داشت. قدش از من کوتاه تر بود و زمانی که پاشنه‌ی کفش من کمی بلند بود، نگاه کردن بهش از بالا به پایین اون رو کیوت تر میکرد.

خودم هم باور نمیکردم ولی وجود جیسونگ به قدری توی زندگیم پر رنگ شده بود که از فکر اون پسر بیرون اومده بودم.
آره...اون تونسته بود فکر بنگ چان رو از من دور کنه. کسی که تا چند ماه پیش درگیری ذهنی من بود.
بعضی وقت ها به مینهوی قبلی نگاه میکنم و ذهنم پر از سوال های آزاردهنده میشه.
نکنه حسی که من بهش داشتم فقط یک توهم زود گذر بوده؟
نکنه من فقط به خاطر نیازم به عشق، فکر میکردم که دوستش داشتم؟
نکنه همه این ها به خاطر تنهاییم بوده؟
اما نه...همه‌ی این ها بهونه‌ بودن. من میدونم که اون جای بزرگی از قبلم رو داشت و این دروغ نبود.
من اون رو دوستش داشتم ولی مثل اینکه علاقه‌م رو جای درستی خرج نکرده بودم.

وقتی میگم اون پسر من رو از دست خودم نجات داد دارم جدی حرف میزنم. اون هر زمان که کشتی های احساساتم درحال غرق شدن بودن ، میومد و کمکم میکرد.
حتی اگه خودم میخواستم به چان فکر کنم اون پسر کوچولو باعث میشد تمام معادلات زندگیم عوض بشه. اون نه تنها من رو از مسیر غلط دور کرد، بلکه مسیر درست رو جلوی پاهام گذاشته بود.

از خاطراتمون بگم؟...یادمه جلسه قبل وقتی توی حرکتی مشکل داشت متوجه تنش متقابلی بینمون شدم.
هر زمان که بهش دست میزدم هم وجود خودم پر از گرما میشد و هم لرزه های ریزی به تن اون میوفتاد.

نمیخواستم این رو قبول کنم ولی هر روز داشتم بیشتر از قبل توی دریای علاقه بهش گم میشدم.
اون پسر تمام حس توجه و محبتی که میخواستم رو داشت. اون تمام توجه‌ای که محتاجانه از چان میخواستم رو بدون منت بهم میداد.

درسته که برای خیلی ها فکر نکردن و دل کندن از کسی که مدت زیادی دوستش داشتن، ممکنه سخت باشه ولی کاش بشینن و با خودشون فکر کنن. ببینن چقدر به خودشون اهمیت میدن. ببینن چقدر برای خودشون ارزش قاعلن.

«وقتی جایی آسیب میبینی اونجا نمون.
وقتی کسی قدرت رو نمیدونه براش تلاش نکن.
تو اونقدری ارزش داری که لیاقتت بیشتر از یک زندگیه خاکستری باشه.»

این ها همون جمله هایی بود که باعث شد رنگ وارد زندگی من بشه. رنگ هایی که به روح من جون بخشید. رنگی به اسم شادی.
فکر کن هر روز برای چیزی تلاش کنی که میدونی بهش نمیرسی. ولی وسط این تلاش بیهوده یکدفعه به خودت میای و ببینی گنج اصلی جلو روت بوده و تو اصلا بهش توجه ای نمیکردی.

باید تصمیم خودم رو میگرفتم. ما هر روز بهم نزدیک تر میشدیم. پیاده روی های بعد کلاس و خرید های تو مسیر برگشت.
این ها عالی بودن ، اما نه برای همیشه.
میخواستم بعد از گذشت مدتی به جیسونگ درمورد احساساتم بگم. بهش بگم اون تنها کسی بود که ذهنم رو برای خودش کرده و تنها کسی بود که دوست داشتم کنار خودم داشته باشمش.
نه برای یکی دو سال، برای یک همیشه‌ی بینهایت.


Hidden Sapphire | HyuninWhere stories live. Discover now