19~Sapphire

765 134 387
                                    


"هی...تو حالت خوبه؟..."

از دنیای خودش درومد. با یه تایید کوچیک و لبخند الکی جواب پسر بزرگتر رو داد و کمی از لیوان توی دستش نوشید.
از خودش بدش میومد،
از جایی که توش بود
و از حالی که الان داشت.

احساس ضعیف بودن میکرد. نمیدونست حتی باید چیکار کنه. اون پسر نمیدونست چطوری از فردا باید باهاش رو در رو میشد.
چجور باید مثل قبل باهاش رفتار میکرد؟
با پسری که میخواست تا یک ربع پیش بهش دست درازی کنه.

نگاه ترسیده‌ش رو به خونه داد اما اثری از اون پسر ندید. نمیدونست تصمیمش درست بود و یا غلط اما هرکاری هم که میکرد، نمیتونست خود خواهانه تصمیمی بگیره و خیلی از چیزهای دیگه رو همراه خودش خراب بکنه.

با نشستن دست چانگبین روی شونه‌ش به خودش اومد و پسر بزرگتر رو دید که با دقت به صفحه گوشیش نگاه میکرد.
چشم هاش رو ریز کرد و با نگرانی گفت.

"بنگ چان بهم پیام داده که دوستش باهاش یک کار ضروری داشته و محبور شده بره ولی قول داده بعدش سریع خونه میره!.....عاح...این پسر حتی خداحافظی هم بلند نیست؟....بهش گفته بودم باید باهم بریم!"

لبخند الکیش رو به چانگبین نشون داد و سعی کرد تاجایی که میتونست قیافه ترسیده و مضطربش رو مخفی بکنه.

جونگین، با اومدن فلیکس و عوض شدن بحث ها حواسش رو بیشتر از قبل به گوشه‌ی دیگه ای از هال داد. با بی قراری کف دست هاش رو به هم میمالید.
اون تحمل نداشت که بعد از همه مدت دوری، هیونجین رو درحالی ببینه که با کس دیگه ای حرف میزد. اون دلش میخواست بعد از این مدت کنارش باشه. دلش میخواست حسش بکنه.

***

".....جدا ازاینا خوشحالم که جونگین دوست هایی مثل تو و فلیکس داره...مطمئنم زمانی که من نیستم مراقبش هستید..."

به اندازه کافی تحمل کرده بود. دلش میخواست گوش هاش رو از جا در بیاره تا دیگه صدای اون پسر رو نشنوه.
خسته شده بود. از تظاهر کردن خسته شده بود. اون داشت با کسی حرف میزد که تنها دلیل حال بدش بود. اون داشت درمورد موضوعی حرف میزد که مثل یک آتیش، وجودش رو داشت میسوزوند.
گوشه لباسش رو توی مشتش فشار داد و گفت.

"من....من همیشه مراقب جونگینم....من بهتر از هرکسی مراقبشم..."

خنده پسر مو بلوند بلند شد و باعث شوکه شدن سونگمین شد. دستش رو روی شونه‌ش گذاشت و با خنده گفت.

"من این حسه...چی بهش میگن؟!... مادرانه؟.... آره......من این حس مادرانه‌ی تو رو واقعااا تحسین میکنم..."

نمیتونست بیشتر از اون تحمل کنه. اون پسر داشت جمله هایی رو توی صورت سونگمین میگفت که براش مثل یک شوخی بودن.
کمی روی مبل جا به جا شد و قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه با صدای جونگین صداش توی حنجره‌ش خفه شد.

Hidden Sapphire | HyuninWhere stories live. Discover now