برگهی توی دستش رو محکم پرت کرد و روی تخت نشست.اون پسر تمام این مدت کلاس های دانشگاهش رو نرفته بود و برای همه امتحان هاش صفر رد شده بود. و امروز بعد از دو اخطار از طرف دانشگاه ، نامه اخراج جونگین به دستش رسیده بوده.میخواست گریه کنه اما اشک هاش خشک شده بودن. انگار که تمام وجودش خشک شده بود.
با داروهایی که صبح خورده بود بدنش کم انرژی و خواب آلود شده بود.
سردرگم بود. میدونست اگه خانوادهش متوجه این اتفاق بشن حتما اتفاق های بدی میوفتاد. نمیخواست به خونه برگرده. نمیخواست جایی بره که دوستش نداشت.اما به وضعیت خودش نگاهی کرد.
دید تا همون موقع هم توی جایی بودش که داشت هر روز با کلی مشکل سر کله میزد. توی جایی که بیشتر از همه اذیت میشد. نه خوشحالی ای داشت و نه حسی.
پس اونجا چه فرقی با شهر خودش داشت؟با خودش بیشتر فکر کرد و دید در بهترین حالت اگه به خونهش برگرده حداقل یکی از مهم ترین مشکل هاش حل میشد.
امنیت دوست هاش....اون ها بدون وجود جونگین در امان بودن.تلفن رو برداشت و شماره خونشون رو گرفت. قبل از اینکه دکمه تماس رو بزنه نگاه اون خونه کرد. نگاه مبلی که هیونجین و اون قبل روش نشسته بودن. دیواری که کنارش هم رو بوسیده بودن و فضایی که توش مزه عشق رو چشیده بودن.
اون چجور میتونست بیخیال چیزی بشه...؟تلفن رو با تمام توانش روی کانتر پرت کرد ، همونجا نشست و شروع کرد به گریه کردن.
از گریه خسته بود.
از احساس ضعیف بودن و اضافه بودن خسته شده بود. اون واقعا میخواست خیلی چیز ها رو تغییر بده. اون نمیخواست بینشون اینجوری تموم بشه.Changbin P.O.V
باورم نمیشد که بهترین هنرجوی من به کسی تبدیل شده بود که باعث خجالت همهی ما شده بودش.
من هر روز مجبور بودم به کمپانی ای برم که جونگین حتی دیگه بهش سر نمیزد و بابت نرفتن های جونگین باید بهانه میاوردم.اون پسره با ذوق و خوش خنده ای بود که همیشه ازش انرژی میگرفتم و میخواستم تمام توانم رو به عنوان یه استاد و حتی یه دوست براش بذارم تا بتونه بهترینه خودش رو نشون بده. اما مثل اینکه قضیه جور دیگه ای شده بود.
از فلیکس شنیده بودم که چند روز پیش براش نامه ای از دانشگاه اومده بود.
نه هر نامه ای...نامه اخراج!
همه ما نگران حال اون پسر بودیم اما هر زمانی که میدیدیمش سعی میکرد با عوض کردن بحث ، درمورد خودش حرفی نزنه.با اینکه مخفی کاری میکرد اما میدونستیم که همهی اینا به خاطر رابطهش با هیونجین بود.
پسر خانواده هوانگ.
اولش مطمئن نبودم اون دوست پسرش بود یا نه ولی با اتفاق هایی که هان و فلیکس برام تعریف کردن متوجه شدم قضیه خیلی جدی تر از این حرف ها بودش.
![](https://img.wattpad.com/cover/284676359-288-k772666.jpg)
YOU ARE READING
Hidden Sapphire | Hyunin
Fanfictionهیچکس نمیدونه بابت شروع این حس ها، چی در انتظار تک تکشون هست. اما اسم این احساس هرچی که باشه، قرار نیست وضعیت همینقدر ساده براشون پیش بره. ~ ~ ~ • Stray kids FanFiction • وضعیت آپدیت : پایان یافته Hidden Sapphire - یاقوت کبود پنهان✨ 🔸Mai...