پارت2:کنجکاو
شوگا:
چند دقیقه ای از زمانی که با اون پسر مو نقره ای با خط فکی کشیده حرف میزدم گذشت حالا تو اموزشگاه بودیم و هرکدوم داشتیم به سمت کلاسای خودمون میرفتیم
مدت طولانی میشد که کسی ازم نخواسته بود باهاش موسیقی کار کنم ولی امروز به همین راحتی دقیقا با کسی اشنا شدم که حتی سازشم ویولونه!
و حالا من سر کلاس پشت میز پیانو نشسته بودم و این صدای معلمم بود که میگفت خب یونگی امروز میخوای کدوم قطعه فاخرتو برامون بنوازی؟ و مثل همیشه منم شروع به نواختن کردم و طبق عادت همیشگیم چشمامو بستم...فقط و فقط صدای پیانو بود که تو ذهنم جریان داشت و انگار میتونستم به طور واضحی نوت های موسیقی رو جلوی چشمام ببینم...درست مثل همیشه...مثل همیشه..بی تفاوت...بدون تغییر............
اما صبر کن! انگار اینبار میتونستم صدای جدیدی بشنوم...صدایی پر از پیچ و خم پر از بالا و پایینی پراز جابجایی سریع نوت ها! درسته اون صدا..صدایی که میتونست منو از خود بیخود کنه صدای ویولون بود!
نا خواسته چشمام باز شدن انگشتام که دیگه جاشون رو روی کلید های پیانو باز کرده بودن از حرکت ایستادن و نگاهم سمت در سبز رنگ کلاس چرخید...
-یونگی؟ اتفاقی افتاده
معلمم با تعجب ازم پرسید. و من همون لحظه به خودم اومدم
-ها؟! نه خوبم
-خیلی خب برای امروز دیگه کافیه و باید اینم بگم مثل همیشه عالی بودی
این حرفشو با یه چشمک کوچیک تموم کرد
چند دقیقه بعد که حتی نفهمیدم چطور گذشت من وسایلمو جمع کرده بودم و تو راهروی اموزشگاه بودم فقط میتونستم به یه چیز فکر کنم اونم این بود که اون صدای ویولون برای کی بود و هرطور که شده باید پیداش کنم
چشمام داشت هرکس که ویولون دستش بود رو انالیز میکرد که ناگهان چشمام به دستایی افتاد..نگاهمو بالاتر کشیدم و متوجه شدم دختری که پسر دستشو گرفته تقلا برای جدا کردن دست خودش میکنه ولی پسر این اجازه رو بهش نمیده و همینطور کشون کشون دختر رو از راه پله ها پایین میبره.
اولش گفتم بیخیال باید مشکل خودمو حل کنم ولی چند ثانیه بعد حتی اگه خودمم نمیخواستم کنجکاویم این اجازه رو بهم نمیداد که ولشون کنم
پس با سرعت هرچه تمام دنبالشون دویدم
سوم شخص
پسر دختر رو به دنبال خودش درست به سمت حیاط پشتی اموزشگاه میکشید و اصلا به ناله های دختر توجهی نمیکرد
KAMU SEDANG MEMBACA
incorrect love
Fiksi Penggemarهیچوقت فکر نمیکردم چیزی بیشتر از یه پیانو بتونه منو به خودش جذب کنه احساس میکردم که تا اخر عمر نمیتونم عاشق بشم....انگار قلبم از سنگ بود اما همه یه روز عاشق میشن...حتی به غلط داستان منم همینه یه عشق غلط !این فیک فقط برای ارمی ها نیست! کاپل اصلی:...
