پارت۱۰:شاید
تهیونگ:
مطمعن بودم نمیتونم کلاس حوصله سربرمونو تحمل کنم پس گرم صحبت با جونگ کوک شدمو خیلییی ناخواسته همه چیزو بهش گفتم
-واقعا خیلی لوسی بچه
-خب ولی اخه اگه..
-اگه نداره یعنی تو نمیدونی هروقت واقعا عاشق کسی باشی باید بهش بگی.
-خب چرا؟
-چون ممکنه اونم دوست داشته باشه عقل کل
-چرت نگو..اخه یونگی چرا باید از من خوشش بیاد....هیچکس یه ادم یتیمو نمیخواد...
فکر کنم ناراحتی لحنمو گرفت چون بعدش دستشو گذاشت رو شونه مو گفت
-ببین..من نمیدونم دقیقا کی کجا و چطوری میخوای بهش بگی و مطمعنانه اینکارو نمیکنی پس...بعد کلاس زود تر میریم جلوی در تا دقیقا بهت بگم باید چه غلطی بکنی که بفهمی طرف واقعا میخوادت یا نه
-چ...
-شششش..همون بعد کلاس جلوی در برات توضیح میدم
واقعا هیچ ایده ای درباره اینکه میخواست چیکار کنه نداشتم.پس نشستمو غرق در فکرام شدم.یعنی یونگی اون نامه ای که براش گذاشتمو دیده بود؟
دو دو سی لا سی می....صبر کن ببینم. اینکه همون نتاییه که یونگی تو دفترش نوشته بود. دفتری که واقعا مشتاق بودم ببینمش و وقتی خواب بود بازش کردم...راستی که یه هنرمند واقعی بود فکر کنم درباره عشقش نسبت به پیانو بهم حقیقتو گفته بود
*********
کلاس که تموم شد جونگ کوک با عجله دستمو گرفت و کشیدتم به سمت در...
-هی کوکی معلوم هس چت شده
-ساکت باش باید بهت یاد بدم چطور ینفرو غرق در عشق با خودت کنی...
-چییی...
و بعد برخوردپشتم با دیوار بود که باعث شد چشمامو ببندم..اما وقتی بازشون کردم..
-هی یه چیزی رو لباته....
نزدیک شد...نزدیک تر....بازم نزدیک تر....تا اونجایی که نفس های گرمش دور بینی م میپیچیدن...
اما بعد کوله پشتی کسی توجه مو به خودش جلب کرد با اون موهای مشکی رنگش و پایی که انگار خیلی وقت نبود که از لنگ زدن دراومده بود.....اون یونگی بود!!!!.
جونگ کوک رو با دستام به عقب هول دادم.با پوزخند گفت
-دیدی فقط همین کار لازمه .حالا برو یونگی رو پیدا کن
-یونگی درست از جلومون رد شد!
-وای....لعنت. زودباش برو دنبالش ممکنه فکرای دیگه ای کرده باشه

YOU ARE READING
incorrect love
Fanfictionهیچوقت فکر نمیکردم چیزی بیشتر از یه پیانو بتونه منو به خودش جذب کنه احساس میکردم که تا اخر عمر نمیتونم عاشق بشم....انگار قلبم از سنگ بود اما همه یه روز عاشق میشن...حتی به غلط داستان منم همینه یه عشق غلط !این فیک فقط برای ارمی ها نیست! کاپل اصلی:...