Part 16:plan

90 16 19
                                    

پارت ۱۶:نقشه


سوم شخص:


همه دلایل خودشون رو برای بهم ریختگیشون داشتند..یکی جدا شده بود..یکی عاشق شده..دیگری در شوک عشق و...

در همون احوالات صدایی فرودگاه رو به سمت خودش جذب کرد:

-*دینگ دینگ دینگ* پرواز چیبا-سئول هم اکنون فرود اومد


یونگی:


-ممنون همینجا پیاده میشم..چقدر شد؟

-میشه پنج وون

-بفرمایید..

به گمونم باید میرفتم بخش اطلاعات تا بپرسم کجا باید برم. امیدوارم که مامان بابا سوالی درباره هوسوک نپرسن چون واقعا حال جواب دادن ندارم..فقط دلم میخواد زود برگردیم خونه همین.

-ببخشید مسافرای چیبا میان همینجا درسته؟!

-بله درسته منم منتظرم

-خیلی ممنون...قصد فضولی ندارم ولی میتونم بپرسم منتظر کی هستین؟

-منتظر همسرم...برای تحصیل رفته بود چیبا..خیییلی دلم براش تنگ شده

-شما بچه ام دارین؟

-نه فعلا، تازه ازدواج کردیم..

-منم م...

-هیییی می هی..اینجاااا

+تهیونگااااا

ت..تهیونگا؟! 

لعنتی..چرا همه جا باید یه نشونه ای از اون پیدا میکردم..اون که بهم گفته بود دیگه دوسم نداره..

-دلم برات تنگ شده بود

+منم همینطور..باور کن از این به بعد دیگه هیچ سفری رو بدون تو نمیرم

محکم همدیگرو در بر گرفته بودن...هه بعد اون شب هروقت صحنه ای از بغل کردنو میبینم حس بدی پیدا میکنم...

اونقدر حواسم پیش اون دوتا بود که متوجه نشدم مامان بابا پشتم وایسادن.

-میبینی سونهی...باید یادمون باشه تو همین چندوقت به یونگی یه سرو سامونی بدیم

+از کجا میدونی..شایدم تو این مدت خبرایی بوده

-مامان! بابا!

حداقل اون موقع بغل کردن مامان بابام بهم ارامش میداد حتی یکمم گریه م گرفت ولی سریع خودمو جمع و جور کردم

بیرون فرودگاه وایسادیم تا بابا ماشین بگیره..

-پس هوسوک کجاست؟! شنیدم دکتراشو گرفت. مگه برنگشته؟

-چ..چرا برگشته ولی..کار داشت..نتونست بیاد حالا وقت زیاده بعدا همو میبینید

-باشه پس یادم بنداز به مادرش یه زنگی بزنم

incorrect loveWhere stories live. Discover now