part9:good luck :)

112 24 22
                                    


پارت٩:موفق باشی:)


تهيونگ:


-دوباره چه بهانه اي براى دير برگشتنتون دارين؟ ها؟

-ع...چيز..ما

يهو يونگى پريد وسط حرفمو گفت

-تقصير من بود...من گفتم بريم باهم بستني بگيريم...ببخشيد

متوجه نگاه هاى سنگين جين روى يونگى سرافكنده شدم. ببخشيد ارومى گفتمو دست يونگى رو گرفتم،به سمت اتاق بردمش. چند دقيقه اى ميشد كه بدون به زبون اوردن حتى يه كلمه روى تخت نشسته بود

-نميخواد انقدر خودتو ناراحت كنى، گناه كبيره كه نكرديم. فقط رفتيم يه بستني بخوريم

-هوم...حق با توعه

بعدم سرشو گذاشت روى بالش و چشماش رو بست. وسايل فردامون مرتب بود پس منم بدون توجه به چراغاي روشن هال، چراغ اتاق رو خاموش كردمو كنار يونگى نيمه بيهوش دراز كشيدم. پلكام روى چشمام سنگينى ميكردن پس خيلي طول نكشيد كه خوابم برد 


***************


صداى جيك جيك صبحگاهى گنجشك ها توى گوشم ميپيچيد و نسيم خنكى كه از پنجره نيمه باز وارد اتاق ميشد صورتمو نوازش ميكرد. به نرمى چشمام رو باز كردم، انتظار داشتم كه يونگى روبروى من روى تخت باشه اما... به سرعت باد از جام پريدم. به طرفين نگاه كردم بلكه يونگى رو ببينم ولى يونگى توى اتاق نبود. يهو متوجه تيكه كاغذى روى ميز كنار تخت شدم....

صبحت بخير

نگرانم نشيد صبح از خواب بيدار شدمو رفتم دانشگاه. به احتمال زياد شبم برنميگردم هوسوك بهم پيام دادو گفت ميتونم برم پيشش پس ممكنه امشب اونجا بمونم

امروز تو اموزشگاه ميبينمت تهيونگ شی  از جين هيونگ و ايسولم تشكر كن بابت اين دو شب

يونگى


با ديدن كلمه"دانشگاه" يادم افتاد كه ديرم شده.نامه به دست دکمه هامو یکی دوتا بستمو کیفمو برداشتم و به سمت در دویدم

-یونگی امشب برنمیگرده!!!

اصلا نمیدونم جین و ایسول هیچکدومشون شنیدن یا نه فقط به چشمای یونتان نگاه کردم که زبونشو دراورده بود و جلوی در روبروم نشسته بود و در کسری از ثانیه درو بستم 

دیرم شده بود و نمیتونستم از مسیر پارک جنگلی برم پس به سمت مسیر ایستگاه اتوبوس رفتم.وقتی اوتوبوس رسید سوار شدم و بعد رو یکی از صندلی های جلوی پنجره نشستم ناگهان لبخند ریزی روی لبام حس کردم به خودم که اومدم فهمیدم داریم از جلوی پارک رد میشیم.....واقعا چم شده بود؟..... یعنی اون پسر با من چیکار کرده بود؟.....

incorrect loveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora