Part 8:old friend

111 23 7
                                    

پارت۸: دوست قدیمی

شوگا:


دلم میخواست فریاد بکشم..میخواستم گریه کنمو بگم که چقدر بد بختم.برای همین بود..برای همین بود که هیچوقت دلم نمیخواست با کسی اشنا شم چه دوست چه عاشقانه..

تنها کاری که تونستم بکنم دویدن بود به سمت ایستگاه ارامشم که حالا کسی درشو قفل کرده بود..اما کسی نمیدونست که در قلبو احساسات من هنوز بازه

-خب خوبه کتابتم که پیدا شد باید عجله کنیم داره دیر میشه

صداش...باعث میشد یاد حرفای جین بیوفتم..اینکه میگفت باید ازش فاصله بگیرم نباید بهش علاقه ای نشون بدم یا درست ترش اینکه نباید احساساتمو به هیچکس نشون بدم


*******

به اخریای پارک که رسیدیمو دوباره تابلوی اموزشگاه به چشممون خورد سری به سمتم چرخوندو پرسید:

-امروز خیلی کم حرف شدی.دقیقا بعداز اینکه از خونه بیرون اومدیم


-ببخشید....یکم کسلم . به خاطر پامه چیز خاصی نیست

-باشه پس...وقتی کلاست تموم شد بیا جلوی در اموزشگاه اونجا منتظرتم

سرمو به نشونه مثبت تکون دادم و هردو وارد اموزشگاه شدیم

*********

تهیونگ:


نمیدونم امروز چش شده بود. بعید میدونم کسالتش به خاطر پاش باشه چون من دیدم، دیدم وقتی از اتاق بیرون میومد و خیال میکرد من پشت درم با استین لباسش اشک هایی که از صورت پایین گرفته شدش رد انداخته بود رو پاک میکرد

یعنی...میتونست به خاطر جین هیونگ باشه؟ چیزی بهش گفته بود که ناراحات شده؟یعنی...

-یاا..جامدادیت پخش زمین شد، نمیخوای برش داری؟

با شنیدن صدای کسی که کنارم تو کلاس نشسته بود به خودم اومدم

-آییش...ببخشید اصلا هواسم نبود

-مهم نیست بذار کمکت کنم

-اوه خیلی ممنون

اخرین روان نویسمو بهم دادو گفت:

-اسم من جئون جونگ کوکه و تو؟

-منم کیم تهیونگم

-وای چه اسم قشنگی،فکر کنم معنی اسمت میشه رفاه فراوان درسته؟ لابت خونوادت چون تو رو دارن خیلی تو رفاهن

از گفتن حقیقت معذب بودم...ولی مثل همیشه مغزم باهام یاری نکردو دهنمو بد موقع باز کرد

-من پدر مادر ندارم...

-اوه...من...واقعا شرمنده ام ...نمیدونستم...واای

incorrect loveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora