پارت٢٣:بازی
سوم شخص:
*صداى به هم كوبيدن قابلمه
-بيدار شيييين،بيدار شيييين
-هوو چه خبرته مگه انقلاب كرديييى
+چتونه اول صبحى بزارين بخوابيم خب
-بابا بيدار شين خب همين الانشم كلى وقت از دست داديم
-هوسوك..محض رضاى خدا بزار دو روز در ارامش باشيم...
همه متعجب به راهروى طبقه بالا خيره شده بودن..
-اونطوريم نگام نكنيد منو..
همه خندشون گرفت و از سوييت ها بيرون اومدن
-اهم اهم..خانم ها و اقايون
-هوسوك ما كلا يه خانم اينجا داريم اونم منم...
-خب پس مادمازل عزيز و اقايون
ايسول دلش ميخواست اب شه و بره تو زمين..اما همزمان از اين شيرين بازياى هوسوك خوشش ميومد..
هوسوك همونطور كه كاغذاى كوچولو رو جلوى همه ميذاشت گفت:
-اين منوى روز ماست لطفا سفارش بديد
جونگ كوك همونطور كه حسابى گرسنه شده بود گفت:
+ميشه همين اول كار يه موهيتوى خنك بدى؟ بعدشم يه بشقاب املت ایتالیایی
-حتما
-منم یه اب پرتقال شیرین میخوام
-بله مادمازل
جیمین با اینکه منگ بود جای خالی کسی رو حس کرد...
+تهیونگ شی کجاست؟
حرف جیمین باعث شد همه به دور و بر نگاه کنن.
-هرکس که تو اون اتاق بمونه عمرا دلش نمیاد از اونجا دل بکنه..من دستم بنده میشه یکی...
ایسول به سرعت از جاش جهید
-اصلا مشکلی نیست عزیزم دوتایی انجامش میدیم بقیه هستن..
جونگ کوک و جیمین هم که نقشه رو گرفته بودن تلاش در کمک کردن به هوسوک و ایسول داشتن
+کوکیااا من گرممهه پاشو بریم بیرون
-منم همینطور جیمینا پاشو بریم تو حیاط بچرخیم
همه نا محسوس به یونگی چشم دوخته بودن تا ری اکتش رو ببینن
رگه های روی دست یونگی رو میشد دید..این یعنی مشتش اونقدر محکم بود که میتونست یه دیوار بتنی رو خورد کنه،ولی بلند شد! به سمت راه پله رفت و دونه دونه پله هارو بالا رفت.
اما در طرف دیگه قضیه جیمین و جونگ کوک با شادی پریدن و زدن قدش
ایسول و هوسوک متعجب بودن. ایسول سکوت رو شکست و پرسید:
BINABASA MO ANG
incorrect love
Fanfictionهیچوقت فکر نمیکردم چیزی بیشتر از یه پیانو بتونه منو به خودش جذب کنه احساس میکردم که تا اخر عمر نمیتونم عاشق بشم....انگار قلبم از سنگ بود اما همه یه روز عاشق میشن...حتی به غلط داستان منم همینه یه عشق غلط !این فیک فقط برای ارمی ها نیست! کاپل اصلی:...