Part 19:take care of him

61 15 15
                                    

پارت 19:مواظبش باش


تهیونگ:

شاید اگه بهشون میگفتم دیدن اون پارک تنها دلیلیه که دیگه نمیخوام باهاشون باشم فکر میکردن من دیوونه شدم...حتی دروغم نگفتم! درست همون لحظه ای که از جلوی پارک رد شدیم شوکی به بدنم وارد شد که باعث شد دوباره دلم بخواد به اون فکر کنم...به روابطمون...به درخواستش. به جوابم....چقدر بچه بازی در اوردم به خاطر جین

صدای زنگ در که اومد اول فکر کردم ایسول برگشته، اما بعد درو باز کردم و...

-سلام جینی هیونگ...و...

-سلام تاتا. 

+سلام تهیونگ شی.

من که هاج و واج به موهای سشوار کشیده و حالت داده و چشم های قهوه ای رنگش که با عینکی با حاله بنفش روش رو پوشونده بود خیره بودم گفتم:

-ببخشید..به جا نیاوردم..

-تهیونگ این دوست جدیدم کیم نامجونه

دست های بزرگ و بلندش رو سمتم دراز کرد

+خوشبختم

دست دادم

داخل شدن و تور اشنایی با خونه جین شروع شد

اول بردش تو اشپزخونه..بعدم محل اتاق خوابا و دستشویی هارو نشون داد. و رسید به معرفی من و عادتای من...

تعجب میکنم. درسته که جین خیلی ادم اجتماعی ای بود ولی اصولا به خاطر رفتارای لجبازانه ش دوستایی در این حد صمیمی نداشت..

همه نشستیم رو کاناپه.

نامجون ازم پرسید کجا درس میخونم و کلاس چندم و اینکه ایا منم دوستی دارم یا نه..

بعداز اینکه یکم باهم گرم گرفتیم سوالمو پرسیدم..

-راستی خیلی برام جالب شد بدونم..چی شد که باهم دوست شدین و چند وقته؟

جین زود خودشو انداخت وسط

-باید به خاطرش از استادمون تشکر کنیم.

نامجون خنده کنان ادامه داد

+و البته درس نخوندنای تو

جین لبخند زد و تایید کرد

-من واقعا درسم افتضاح بود حتی تو کلاس جبرانی. بعد استادمون تصمیم گرفت یکی رو برای جزوه رسوندن و درس کار کردن انتخاب کنه. و اون نامجون بود..

+باید بگم هیونگت خیلی لجباز و رو مخ بود..اما یه روز دیدم که تو فضای سبز دانشگاه نشسته و داره به پرنده ها غذا میده.

از حرفش تعجبی نکردم. جین تو اینجور مسائل خیلی وارد بود و قلبش از پر هم نرم تر بود

+با عصابنیت نزدیکش شدم چون درست یه ربع از وقت تمرینمونو دنبالش بودم. اومدم یدونه بزنم پس گردنش که متوجه شدم داره گریه میکنه..من تا حالا گریه جینو ندیده بودم..خیلی جا خوردم و واقعا نفهمیدم باید چیکار کنم و خب..من اصلا تو دلداری دادن و این مسائل خوب نبودم در کل همه چیزو همیشه خراب میکردم. کنارش نشستم ازش پرسیدم: حالت خوبه؟ ولی جین خودشو تو بغلم انداخت. خیلی استرس داشتم که اینبارم بخوام خراب کنم...اما جین بعداز اینکه یکم از گریه کردن خالی شد سرش رو بلند کرد. چشمای حناییش به قرمزی خون بودن. ازم تشکر کرد که گذاشتم تو بغلم گریه کنه. تا اخر اون روز بیشترین کلمه ای که شنیدم ممنون بود که همه شم از دهن جین بیرون میومد. یه مدت باهم کنار اومدیم. جین با سختگیری های من، منم با لجبازیای جین. الان نزدیک یه ماه و نیمه که باهمیم.

متوجه لپ های گل انداخته جین شدم. کنارش نشستم و دستمو رو شونه ش گذاشتم

-خیلی خوشحالم که بالاخره یکی رو پیدا کردی

سکوت سنگینی هال رو فرا گرفت..

+خب دیگه ما باید بریم واسه تمرین بعدیمون..بیشترم به خاطر این اومدیم که من با تو اشنا بشم و جین جزوه هاشو برداره. جین حاضری؟

جین سرشو به نشونه مثبت تکون داد. تا دم در باهاشون رفتم. دست نامجونو گرفتم و سرم رو نزدیک گوشش کردم.

-لطفا مواظبش باش

+تمام این مدت بودم و هستم و خواهم بود.

به صورت هم نگاه کردیمو لبخند زدیم. بعداز اینکه رفتن حوصلم یکم سر رفت. به ایسول زنگ زدم ولی جالب بود همش جواب نمیداد..با خودم گفتم حتما با هوسوکه و بیخیالش شدم.


سوم شخص:


اصلا انتظار نداشتن یونگی تو اون موقعیت بیاد اونجا...نقشه هاشون به هم خورده بود. ولی هوسوک که همیشه راهی برای هر شرایطی داشت سعی کرد همه چیزو کنترل کنه. ایسول و یونگی رو به اتاقش برد. و با یونگی درباره ایسول حرف زد. ولی چیزی درباره روابطش با تهیونگ نگفت. بعد ایسول درباره سفرشون حرف زد. گفت خودش این سفرو ترتیب داده تا یونگی و هوسوکو باهم اشتی بده و گفت که یونگی هم باید حتما بیاد

یونگی اولاش کله شق بازی در اورد و قبول نمی کرد. ولی اون هم به اندازه هوسوک دلش برای بغل کردناشون تنگ شده بود..حتی با اینکه اون هم مثل تهیونگ پسش زد.

پس قبول کرد و باهم تصمیم گرفتن اخر همون هفته حرکت کنن. فقط باید این قضیه رو به تهیونگ میگفتن و همه چیز عالی میشد.

ایسول گوشیش رو که سایلنت بود از کیفش دراورد و دید که برادرش کلی بهش زنگ زده.

باهم پیش پدر مادر هوسوک رفتن و ایسول کلی برای اون روز تشکر کرد. 

هوسوک همونطور که دستش رو گرفته بود ازش پرسید:

-نرسونمت؟

ایسول صداش رو پایین اورد

-نه ممنون. تو اینجا با یونگی باش و یکم باهاش حرف بزن

بعد هوسوک چشمکی بهش زد و گفت که نگران نباشه.

ایسول هم لبخند زد و دست هوسوک رو ول کرد.



                             $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$

بسی سافت تامامش کردم

حضور ویژه مستر نامجون شی

راستی با اخبار چه میکنید؟ شما ام دارین با قضیه کامبکا و تور اتک بارون میشید :_|


incorrect loveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora