Part 18:meeting

62 18 11
                                    

پارت 18:ملاقات


تهیونگ:

باید بگم تا قبل این قرار یه جورایی مطمئن بودم که ازش بدم میاد..ولی شاید الان نظرم خیلی نسبت بهش عوض شده. اون پسر خوبیه. حتی ایسولم دوستش داره! واقعا هم یونگی خیلی خوشبخته برای داشتن همچین ادمی هم هوسوک برای داشتن یونگی.

لبخند کجی زدم..

-راستش میخواستم درباره یه سفر حرف بزنم..

-اوه..اره. ایسول یه چیزایی درباره ش بهم گفته بود

-خب راستش این یه جورایی فقط برای بهتر شدن حال همه ست. ما تو جزیره ججو یه ویلا داریم که...خوشحال میشیم که باهم به مدت چند روز اونجا بمونیم

متوجه گرفتن نگاهش از خودم و دادنش به ایسول شدم...احتمال میدادم که دوتایی نقشه ای کشیده باشن..ولی به خاطر ایسولم که شده بود باید قبول میکردم. واقعا بهش اعتماد داشتم. شاید میتونست کاری کنه..

+خب هیونگ میدونم یکم نا به جاست ولی

هوسوک صداشو نازک تر از همیشه کرد:

-ولی همونطور که گفتیم این محض سرگرمیه و برای بهتر کردن حال

حتی نذاشتم تایید کردنای ایسول تموم بشه:

-من مشکلی ندارم

-چی؟!

-واقعا؟

با روی باز تر و خوش حال تری گفتم:

-بله واقعا! خوشحال میشم باهاتون بیام

-خب این که واقعا عالیه! 

+ممنون تاتا هیونگ ممنووون

خوشحال بودم از اینکه خواهرم بعد این مدت که کور از گریه بودم چشمام رو رو به دنیای الانم باز کرده بود و الان به خاطر کمترین کاری که میتونستم براش بکنم داشت منو تو بغلش مچاله میکرد..این جزو زیبا ترین اتفاقای این چند ماه اخیر بود اگه اولین دیدارم با یونگی رو ازش حذف کنم....


******


سوم شخص:

هر سه داخل ماشین بودن و از هوای افتابی و تقریبا خنک بیرون لذت میبردن

هوسوک که واقعا برای جلو رفتن نقشه اش تا اینجا خوشحال بود لبخند زد:

-خب! جایی مد نظرتون نیست بریم؟

-میخوام برم خونه

کمی سرد تر شده بود...

+حالت خوبه هیونگ؟

و خواهری که همیشه نگران بود

-اره اره طوریم نیست فقط الان یکم خسته ام. بعدشم دلم میخواد یکم بیشتر با هوسوک وقت بگذرونی. من باهاتون بیام چیکار؟

incorrect loveDonde viven las historias. Descúbrelo ahora