Part 21:journey

71 17 4
                                        

پارت۲۱:سفر

تهیونگ:


ساعت نزدیکای هفت صبحه. وسایلمون رو جمع کرده بودیم. قرار شد یونتان پیش جین بمونه.

گوشی ایسول زنگ خورد، حتما هوسوک بود چون تونستم لبخند دلنشین خواهرمو به خاطرش ببینم

-هوسوک گفت دم دره

-خوبه پس بریم

درو باز کردم و با یه ون بزرگ مواجه شدم...

-ولی چرا ون؟ مگه خودمون سه تا نبودیم؟

-هوسوک سه نفر از دوستاشم با خودش اورده واسه همون..

جمله ش رو کمی با تردید گفت..میتونستم استرس رو تو صورتش ببینم.

دستگیره در رو گرفتم تا بازش کنم

-وایسا!

-چی شده؟

-ام..چیزه..من مچ دستم یکم درد گرفت میشه تو چمدونارو بزاری صندق عقب؟

-باشه..

اما همچنان نگران این رفتارای ایسول بودم


*****

فلش بک یونگی:


-مگه قرارمون ساعت هفت نبود؟

-اره ولی گفتم یکم زودتر حرکت کنیم

-باشه..جیمین و جونگ کوکم پیش منن

-عالیه منم تا دو دیقه دیگه جلوی ورودی اصلی پارکم

ون که رسید همه به سمتش رفتیم. وسایل رو پشت ماشین گذاشتیم

-یونگی نمیای پیش ما؟

-نه میخوام تنها بشینم یکم..ممنون

-باشه پس ما میریم ردیف سوم

کنار هوسوک نرفتم چون میدونستم ایسول میخواد اونجا بشینه پس طبیعتا ردیف وسط مال من بود.

-راستی هوسوک شی، چرا با ون اومدی؟ ما که پنج نفر بودیم تو یه ماشین جا میشدیم

-اخه میدونی..چیزه..هم یکم وسایل زیاد بود دست و پا گیر میشد..هم اینکه...

-چی؟

-خب یه نفر دیگه ام قراره بیاد..

-کی؟

-خب..یکی از دوستامه

بیشتر از این سوال پیچش نکردم ولی از مِن و مِن کردناش یه حس بدی بهم دست داد..


پایان فلش بک یونگی.

*****

فلش بک جونگ کوک:


این پارک واقعا فضای دلچسبی داشت. مخصوصا وقتی با جیمین اینجا بودم.

incorrect loveTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon