به طرف دوستپسرش چرخید. هوا روشن شده بود ولی هنوز آلارم موبایلش به صدا در نیومده بود. و این یعنی برای خوابیدن زمان داشت. چشمهاشو ریز کرد و به چهرهی وا رفتهی چانیول خیره شد. لبش کمی آویزون شده بود و رد بالش روی صورتش خودنمایی میکرد.
دستشو جلو برد و روی گونهی چانیول کشید. چند ماهی از شروع رابطهشون میگذشت و اون مدرسه، به اواخر سال تحصیلی نزدیک میشد.
چانیول هنوز هم نتونسته بود با دانشآموزها رابطهی خوبی برقرار کنه. همچنان از تک تک افراد اون مدرسه -بجز معلم ورزش- فراری بود.
با حس کشیدن شدن انگشتهای ظریف دبیر مورد علاقهش چشمهاشو تا نیمه باز کرد و به بکهیون که با دقت خاصی انگشتهاشو تکون میداد نگاه کرد "چیکار میکنی؟" با صدایی که بخاطر تازه بیدار شدن بمتر از حالت عادی بنظر میرسید پرسید و دست بکهیون و گرفت.بکهیون ثانیهای جا خورد ولی دوباره به چانیول نزدیک شد "صبح بخیر خوشتیپ" با لبخند بزرگی گفت و گونهی چانیول و بوسید.
چانیول از شنیدن کلمهی خوشتیپ ذوق کرد. کم پیش میاومد بکهیون ازش تعریف کنه "این بوس صبحگاهی رو مدیون چیام؟" شکاکانه سوال کرد.
بکهیون روی تخت نشست و شونهای بالا انداخت "حالا بعداً بهت میگم" و خم شد روی زمین تا تیشرتشو برداره.حالا چانیول مطمئن شد که معلم ورزش کوچولو میخواسته خرش کنه. مچ دست بکهیون و کشید و توی یه حرکت انداختش روی تخت. با حرص پتو رو گوشهای انداخت و روی بکهیون خیمه زد. و اجازه نداد لباسشو بپوشه. وقتی برهنه بود بیشتر دوستش داشت.
بکهیون با تعجب و هیجان به دوست پسرش زل زده بود. "میخواستی خرم کنی آره؟" چانیول با لحن ترسناکی کنار گوش پسر کوچکتر زمزمه کرد و همونجارو بوسید.
بکهیون لرزید و دستهاشو روی سینهی برهنهی چانیول کشید.
"نمیخواستم خرت کنم... تو در هر صورت خوشتیپی" حالا حتی بیشتر از قبل مرد سرایدار و خر کرده بود.چانیول از ذوق لبخند دندون نمایی زد و گردن بکهیون و بوسید "بگو چی میخوای!"
بکهیون خوشحال از اینکه نقشهش گرفته با لحن مظلومی ادامه داد "امروز... میخوام برای بچههای سال دوم کلاس دفاع شخصی بذارم" با مکیده شدن پوست حساس گردنش ادامهی حرفشو خورد و نالهای کرد.
"هوم" چانیول خمار زمزمه کرد و روی ترقوهی بکهیون و بوسید و گاز گرفت."میتونی بیای... بهم کمک کنی؟" به سختی تونست حرف بزنه.
چانیول کارشو قطع کرد و سرشو بالا آورد. گردن بکهیون و قرمز کرده بود. "چی به من میرسه؟" به پسر بیدفاع زیرش خیره شد و با لحنی شیطانی پرسید."من... من بهت میرسم احمق!" بکهیون با حرص گفت و چانیول و کنار زد و روی تخت نشست.
چانیول بلند خندید و دوباره مچ بکهیون و گرفت "خب... تو میخوای چطوری به من برسی؟"
![](https://img.wattpad.com/cover/275362364-288-k148378.jpg)
YOU ARE READING
𝐅𝐨𝐮
Fanfiction🥂FICTION: FOU/مست چانیول مرد ارتشی سی و دو سالهای که بعد از آسیب دیدگی کتفش در یکی از ماموریتها، بازنشست شد. و تصمیم گرفت باقی عمرشو به عنوان سرایدار بیاعصاب یه دبیرستان زندگی کنه. 🥂GENRE: کمدی، مدرسهای، روزمره، اسمات 🥂COUPLE: چانبک، کوکوی 🥂...