همه چیز از اون دست لعنتی شروع شد. اگه دست بکهیون نبود چانیول اونارو به خونهش راه نمیداد.
اگه دست بکهیون نبود چانیول با نقشهی احمقانهشون موافقت نمیکرد.
اگه دست بکهیون نبود الان داخل اتوبوس بین یه مشت موش پر سر و صدا نمینشست و از کلافگی سرشو به شیشه نمیکوبوند.قرار نبود همراهشون بیاد. چطور میتونست در این فاصلهی کم نسبت به دانشآموزها زنده بمونه؟
دلش میخواست همین الان پنجرهی اضطراری اتوبوسو باز کنه و ازش بیرون بپره. این هم یه موقعیت اضطراری بود!بیحوصله پلکهای خستهشو بست. پنج ساعت گذشته بود ولی همچنان میتونست جیغ و داد های دانشآموزهارو بشنوه. چطوری خسته نمیشدن؟ البته تعجبی هم نداشت. جوجه معلمی که ده دقیقهی اول مسیرو کنارش نشسته بود، با اولین دعوت از سمت موشهای مدرسهای بلند شد و وسط اتوبوس ایستاد. اون جوجه سردستهی تمام این سر و صداها بود.
"هی یکم دیگه تحمل کنی میرسیم. بعدش قول میدم ببرمت یه جای آروم" بکهیون با لحن بامزهای کنار گوشش گفت. ولی چانیول چشماشو باز نکرد. چون اون دروغ میگفت. یه جای آروم باید حداقل ده کیلومتر با دانشآموزها فاصله داشته باشه.
کاش حداقل دوباره میتونست دست بکهیونو بگیره.
زیر لب به بکهیون فحش داد. چرا مثل یه آدم بالغ کنارش نمینشست و از منظرهی جاده لذت نمیبرد؟"تو توی دوازده سالگیت گیر کردی بیون بکهیون" از بین ردیف دندوناش غرید.
"فقط دارم تلاش میکنم از زندگی لذت ببرم" با لبخند گفت و کنار چانیول نشست.
"وقتی خواستیم بشینیم تو کولی بازی در آوردی تا کنار پنجره بشینی ولی کلاً یه ربع هم روی صندلی نبودی" چانیول با حرص گفت.
"به تو که بد نگذشت. جای من نشستی"
"فقط خفه شو" با غرغر گفت و دوباره سرشو به شیشهی اتوبوس تکیه داد.
بکهیون باقی مسیرو ساکت موند. انگار که میتونست التماس داخل چشمهای چانیولو ببینه. فقط روی صندلیش نشست و اجازه داد چانیول از سکوت نسبی ردیف دوازدهم اتوبوس لذت ببره.
"چادرهایی که در اختیارتون گذاشته میشه دونفرهست. بچههای خوبی باشین و باهم کنار بیاین باشه؟" معاون کیم با لحنی کلافه از پشت بلندگوی سیار توی دستش داد زد.
اونقدر دانشآموزها سر و صدا میکردن که صدای معاون شنیده نمیشد."ترجیح میدی با آقای لی توی یه چادر باشی یا با من؟" بکهیون با لحن بامزهای کنار گوشش زمزمه کرد.
"اگه قراره کل شب حرف بزنی آقای لی رو ترجیح میدم"
بکهیون سرشو چرخوند و با اخم بهش نگاه کرد. چرا چانیول هیچوقت مهربون نبود؟
YOU ARE READING
𝐅𝐨𝐮
Fanfiction🥂FICTION: FOU/مست چانیول مرد ارتشی سی و دو سالهای که بعد از آسیب دیدگی کتفش در یکی از ماموریتها، بازنشست شد. و تصمیم گرفت باقی عمرشو به عنوان سرایدار بیاعصاب یه دبیرستان زندگی کنه. 🥂GENRE: کمدی، مدرسهای، روزمره، اسمات 🥂COUPLE: چانبک، کوکوی 🥂...