با شنیدن اصوات نامفهومی به آرومی چشماشو باز کرد. حس میکرد مسکنهای خانوم لی باعث شدن تمام خاطراتشو فراموش کنه. بجز سرگیجه و حالت تهوعی که داشت، حالش بهتر شده بود و دیگه جای زخمهای جدید روی بدنش نمیسوخت.
نفس عمیقی کشید و تلاش کرد بچرخه. تمام ماهیچههای بدنش به خواب رفته بودن و این حرکت انرژی زیادی ازش میگرفت.
اگر میخواست امروز هم کتک نخوره باید حداقل سر یکی دیگه از کلاسها هم حاضر میشد.
با وجود کوفتگی بدنش هر حرکت کوچیکی خستهترش میکرد و میل به خوابیدش چند برابر میشد.
پاهاشو از تخت کوچیک درمانگاه آویزون کرد و مشغول بستن بندهای کفشش شد.
موبایلشو از روی میز برداشت و با یاداوری حرکت جونگکوک دوباره اخم کرد.
چشمش به جعبهای که روی میز کنارش تختش بود افتاد.
با کنجکاوی جعبهی کادو رو برداشت و چند بار تکونش داد. یادش نمیاومد آخرین باری که از یه نفر کادو گرفته مربوط به چند سال پیشه.ربان آبی رنگی که ناشیانه دور جعبه بسته شده بود و باز کرد.
انتظار نداشت بعد از باز کردن جعبه با یه بستهی دوازدهتایی از اسپری رنگ روبرو بشه. اینجا کسی در مورد نقاشی کشیدن تهیونگ نمیدوست.
قوطیهای براق برق چشمهای تهیونگو برگردوندند. با کنجکاوی دنبال نوشتهای داخل جعبه گشت و در نهایت کاغذ سفیدی رو لابلای رنگها پیدا کرد."دیوارهای مدرسه با نقاشیهای تو خوشگلترن. متاسفم!"
اونقدر بدخط نوشته شده بود که تهیونگ مجبور شد چند باری از روی کلمات بخونه و معنی درستشو حدس بزنه.این جعبه از طرف سرایدار سنگدل بود. بجز اون چه کسی از گرافیتی کار کردن تهیونگ خبر داشت؟
الان بهش اجازه داده بود روی دیوار مدرسه نقاشی بکشه؟
نمیتونست ذوق کودکانهشو بابت این اجازه مخفی کنه. هر چند ثانیه یک بار جعبه رو باز میکرد و با دیدن اسپریهای رنگارنگ میخندید. هیچوقت از طرف پدرش همچین هدیهای نگرفته بود. احساس بچهای رو داشت که فکر میکنه سانتا جورابشو پر کرده.
جعبه هدیه رو داخل کولهش چپوند و بیتوجه به سرگیجههای مکررش از درمانگاه خارج شد. کاش میتونست مثل چند سال پیشش از پلههای راهرو بپره و زودتر به مقصدش برسه.
یک طرف نردههارو چسبید و تند تند از پلهها پایین اومد و از سالن عمومی مدرسه خارج شد. و درحالی که تلاش میکرد لنگ زدن پای چپشو نادیده بگیره به طرف خونهی کوچیک سرایدار بداخلاق مدرسه رفت.
وقتی رسید نفس نفس میزد. با ذوق چند بار روی زنگ فشار داد و منتظر موند.چانیول با خیال اینکه بازهم جوجه معلم پشت دره جلوی سیل فحشهایی که در این چند روز روی هم تلنبار شده بودن رو نگرفت و با کلمه "مادرجن*ه حرامزاده" در خونهشو باز کرد.
تهیونگ با دهن باز و لبخندی که روی صورتش ماسیده بود به چانیول نگاه کرد.
YOU ARE READING
𝐅𝐨𝐮
Fanfiction🥂FICTION: FOU/مست چانیول مرد ارتشی سی و دو سالهای که بعد از آسیب دیدگی کتفش در یکی از ماموریتها، بازنشست شد. و تصمیم گرفت باقی عمرشو به عنوان سرایدار بیاعصاب یه دبیرستان زندگی کنه. 🥂GENRE: کمدی، مدرسهای، روزمره، اسمات 🥂COUPLE: چانبک، کوکوی 🥂...